۱۴۰۲ شهریور ۲۰, دوشنبه

خون دل از ما بدخشان از شما


خون دل از ما بدخشان از شما
زخم از ما و نمکدان از شما
میهن  خوبان دو پاره کرده اند
شیون از ما گشت و افغان از شما
درد جانسوزست  و با هم میکشیم
ما جگر اورده دندان از شما 
 سوگ سهرابست و رستم اشک ریز 
خونجگر دخت سمنگان از شما 
داغ یک داغست و سوگ و سوگوار  
چهره  از ما چنگ دستان از شما
دردتان جان و دل ما را گداخت
ای همیشه مهر تابان از شما 
تن ز ما  هوش  و دل و جان از شما 
سر ز ما چاک گریبان از شما
دیلمان شیرآوژن نزد ما
پهلوانان خراسان از شما
داده میهن را سر و سامان نو 
دیلمان از ما و سامان از شما 
کاوه از ما و درفش کاویان
تاج بخش شاه ایران از شما
طوس و مرد پارسی گو نزدما 
سیستان و پور دستان ازشما
 میوه ی قند و شکر یک گوهرست
قندهار از ما سپاهان از شما 
کابل و بلخ و بدخشان شهر من
جهرم و تبریز و گیلان از شما 
ما شماییم و شما مایید هان
گوش جان از ما و فرمان از شما
از مریوان تا بدخشان ان من
از بدخشان تا مریوان از شما

-

از در وان  تا بواخان  آن من

‌از در  واخان  تا وان  از شما

۱۴۰۲ تیر ۱۱, یکشنبه

آریان پارسیان

برابر بودن ایران و اریا  و برابر بودن ایرانشهر با پارس از سند تا فرات-



 #آریان  ایران   پارسیانند ،
نخست  حمزه اصفهانی آریان (آریان گفته اوست ) را پارسی میخواند 

چهاریک زمین که نشست مردم است میان هفت مردمان بخش است هند و چین و ترک و روم و بربر و سودان و #آریان که پارسیانند 
محمد خلف تبریزی نیز در برهان قاطع  نیز همه مردم ایران را پارسیان میخواند 

«هورامان،گونه ای خوانندگی و گویندگی باشد که آن ویژه پارسیان است و شعر آن به زبان #پهلوی باشد 
 برهان قاطع .محمدخلف تبریزی 
۱۰۶۲ هـ. / ۱۶۵۱ م


ازحد سند تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسی  -ولایت پارس منسوبست به پارس و این پارس منسوبست به پهلو و پهلوی بدین پهلو فارسنامه ابن بلخی
بنگریم که ابن بلخی  میگوید این پارس  و پیداست جز این پارس( استان فارس)  پارس دیگری (ایران) هم  هست
ناصر خسرو گوید
به سمنان آمدم و آنجا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم. مردی نشان دادند که او را استاد علی نسایی می‌گفتند. نزدیک وی شدم. مردی جوان بود سخن به زبان پارسی همی‌گفت، به زبان اهل دیلم 
امیران پارسی بصره   و در آن وقت امیر بصره پسر با کالیجار دیلمی بود که ملک پارس بود وزیرش مردی پارسی بود 
و در این شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند تازی و پارسی و ارمنی 

میبینیم که دیلمی و کرمانجی اخلاط را پارسی گوید

شهرستان استخر اردوان پارسیگان شاه کرد
شهرستانهای ایرانشهر
پارس پارسه هیا پثر آریی اریی چهر
داریوش بزرگ
در سرود درخت اسوریک که یادگار  اشکانی است  در گفتاگفتی که میان بز (به نمایندگی از فرهنگ  ایرانیان )  و درخت (نماینده  سورستانیان ) است  بز  در پاسخ درخت  از مردم ایران نام می اورد و انان را پارسیگ میخواند  این سروده عربی و یا یونانی نیست  و یک اشکانی انرا سروده  . بز در پاسخ درخت اثوریگ گوید

اگر این پاسخ کرام (کنم) ننگم بود گران
 واژند(گویند) پد افسانه پارسیگ مردمان

 سروود دار آثوریگ

شاید یکی از برترین نمونه ها برای شناخت ایرانیان  در اینباره این سروده  سخنور گرگان است 

کنون این داستان ویس و رامین
بگفتند آن سخندانان پیشین
هنر در پارسی گفتن نمودند
کجا در پارسی استاد بودند 
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هرکه برخواند بیانش
همیدون مردم عام و میانه
فرو خوانند از مهر فسانه
مهان و زیرکان آن را بخوانند
بدان تا زان بسی معنی بدانند
درین اقلیم آن دفتر بخوانند
بدان تا پهلوی از وی بدانند
کجا مردم درین اقلیم هموار
بوند آن لفظ شیرین را خریدار

--(ویس و رامین )
بنگریم که  سخن سخنوران پیشین را که  ویس و رامین را به پهلوی سرایده بودند  پارسی میخواند و میگوید هنر در پارسی گففتن نمودند کجا در پارسی استاد بودند ولیکن پهلوی باشد زبانش (پارسی است اما پهلوی است )



بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل
گه پارسی نوازد و گاهی زند دری
قطران تبریزی
میبینیم که از آنجا که ایرانیان همگی خود را پارسی میدانستند و زبانهای  گوناگون خودد را همگی پارسی میدانستند برای همین  قطران هنگامی که میخواهد  از زبان پهلوی خود سخن گوید   زبان آذری را پارسی میخواند و پارسی دری را دری -


و این تنها سخن قطران تبریزی نیست بیرونی نیز خوارزمیان را  چون سغدیان گلی پارسی از بوستان پارسیان میداند 
-
«و أما اهل خوارزم، و ان کانوا غصناً من دوحه الفُرس و نبعة من سرحتهم فقد كانو مقتدين باهل السغد»
خوارزمیان مانند سغدیان شاخه ای از بستان و چشمه ای از کوهسار پارسیان است 
ابوریحان بیرونی 
--
کتاب مرزبان نامه ... بزبان طبرستان و پارسی قدیم باستان ادا کرده 
دیباچه مرزبان نامه پهلوی و زبان طبرستان را را پارسی قدیم میخواند

ناصرخسرو  نیز دیلمی را پارسی گوید
مردي نشان دادند كه او را استاد علي نسائي مي‌گفتند نزديك وي شدم، مردي جوان بود، سخن به فارسي همي گفت، به زبان اهل ديلم،

مقدسی نیز که  در همه  ایران زیسته  و نگاه و گوشش  بسیار به  مردمان و سخنشان بوده  و گزارشهای او از زباندانی و آگاهیش میگوید  گزارش میدهد که  همگان  زبانهای گوناگون  ایرانی را پارسی میخوانند
او ایران را به هشت  کشور(اقلیم) بخش کرده و میگوید 
-
وكلام أهل هذه الأقاليم الثمانية بالعجميّة الّا ان منها درّيّة ومنها منغلقة وجميعها تسمّى الفارسيّة 
سخن مردم این هشت کشور (ایرانشهر) به عجمی است مگر انکه برخی دری و برخی پیچیده تر است و همه انها را نام پارسی است 
وبارمينية يتكلّمون بالارمينيّة وبالران بالرانيّة وفارسيّتهم مفهومة تقارب الخراسانيّة 
به ارمنستان به ارمنی  سخن گویند  و به اران  به ارانی  و پارسیگی آنها  دانسته  و نزدیک  خراسانی است
 مقدسی
(هشداریم که سخن او درباره ارانی است  و ارانی را پارسیگی آنها میخواند  وانرا  مفهوم میخواند وگرنه پارسی دری که آشکار است )


و اگر نامه پارسی بود پارسی مطلق منویس که ناخوش بود خاصه پارسی دری - 
پندنامه کیکاووسی

از این پیداست که  تا آن زبان  نامه ها را  به  چند زبان پارسی مینوشتند و این که این زبان پارسی دری تنها یکی از پارسیهاست و زبانهای دیگر ایرانی نیز پارسی اند
بلعمی گوید
«هانی » به زبان پهلوی  پارسی آن بود که «بنشین »
و طبری درباره محمد بن البعیث الربعی که پرورده اذربایجان بود از سوی راوی میگوید گروهی از مراغه اشعاری فارسی از ابن البعیث برایم خواندند 
عن على بن الجهم، انه قال: اتى المتوكل بمحمد بن البعيث بن حلبس الربعي و حدثنى انه انشدنى بالمراغة جماعه من اشياخها اشعارا لابن ‏البعيث بالفارسيه،
و از این روایت در زمان متوکل پر پیداست که مشایخ مراغه اشعار پهلوی حفظ کرده بودند و انرا فارسی مینامیدند 
و در این شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند تازی و پارسی و ارمنی 
سفرنامه ناصرخسرو 
اخلاط چسبیده به شهر وان امروزی بود بیگمان زبان پارسی انان زبان مردم وان است که امروز نام کرمانجی دارد .
-
قاضي صاعد اندلسی پزشک اخترشناس تاریخ نگار و فقیه سده چهار در کتاب پر اوازه اش تعریف بطبقات علوم که درباره تاریخ دانش است در آغاز نام پارسیان را می اورد و 
میگوید 
« ویژگان دانش و آنانکه مردمان و روزگارشان را میشناسند مردمان جهان را به هفت گروه بخش کرده اند نخستين مردمان : پارسیان هستند؛ میهنشان ميانه‌ي بخش آباد زمين است و مرز كشورشان سرزمين کوهستان که دربالای عراق است که در ان ماهان (مادان- مالان ) است و همدان و دینور و قم و كاشان و جز آن، و ارمنستان و دربند چسبیده بدریای آذرآپادگان (دریای طبرستان ) و زبرستان و مولتان و شابران و بیلقان و ري و طالقان و گرگان تا سرزمين خراسان همچون نيشابور و مرو و سرخس و هری و خوارزم و بلخ و بخارا و سمرقند و فرغانه و شاش و دیگر مرز و بوم خراسان و سجستان و كرمان و فارس و اهواز و سپاهان و هر چه از اینان باشد. یک كشور يك پارچه، پادشاهشان يكي، و زبانشان همه پارسي است. جز آن كه باز شناخته شوند در شمار اندكي از واژگان . و در شمار واژها و دبیره با هم یگانه اند و بازشناخته شوند در گوناگونی سخنشان همچون پهلوي و دري و جز آن از زبان‌هاي پارسی . »
طبقات الامم لویس شیخو بیروت ۱۹۱۲ ص۵و۶
مانند این سخن را مسعودی نیز اورده .
سخنورترین مردمان پارسیانند و سخنورترین پارسیان مردم پارسند(استان فارس) و شیرین سخن ترین و نرمگوترین و خوش زبانترین و شیواسخنترینشان به زبان دری مردم مرو و به زبان پهلوی مردم اهوازند و سخن موبدان به زبان موبذان است و هر کس میخواهد که در رسایی و شیوایی استاد شود باید کتاب کاروند را بخواند و هرکس که میخواهد خرد و ادب و پند اموزد شاهنامه بخواند که ان دیوان پارسیان و سخنشان و پندشان و خردشان است 
". وقد علمنا أن أخطب الناس الفرس وأخطب الفرس أهل فارس، وأعذبهم كلاما وأسهلهم مخرجا وأحسنهم دلّا وأشدهم فيه تحكما، أهل مرو، وأفصحهم بالفارسية الدريّة، وباللغة الفهلوية، أهل قصبة الأهواز، فأما نغمة الهرابذة ، ولغة الموابدة ، فلصاحب تفسير الزمزمة .
قالوا: ومن أحبّ أن يبلغ في صناعة البلاغة، ويعرف الغريب، ويتبحر في اللغة، فليقرأ كتاب كاروند. ومن احتاج إلى العقل والأدب، والعلم بالمراتب والعبر والمثلات ، والألفاظ الكريمة، والمعاني الشريفة، فلينظر في سير الملوك. فهذه الفرس ورسائلها وخطبها والفاظها، ومعانيها. 
جاحظ. ‏"البيان والتبيين"
لحن اورامان و بیت پهلوی 
زخمهٴ رود و نوای خسروی 
بندار رازی

در مجمل التواريخ اید


قباد. پسر فیروز بودست، و پارسیان او را کواد پریر آیین دش ، گفتندی.


نمونه این بسیارست.پارسی کیست؟آیا دری زبانان را پارسی گفته؟نه

وهرگز یهود و ارمنی و سوریان را پارسی نگویند،آنان را ایرانی میگفتند

#پارسی گروه «#پشتو_بلوچ_دیلم_تالش_کرد_لر_دری_زبان» است


وقال عبد الله بن المقفع: لغات الفارسية الفهلوية، والدرية، والفارسية، والخوزية، والسريانية. فاما الفهلوية، فمنسوب إلى فهله، اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان. واما الدرية: فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب. والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق، لغة أهل بلخ. واما الفارسية، فيتكلم بها المؤابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس. واما الخوزية، فيها كان يتكلم الملوك والاشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية. واما السريانية. فكان يتكلم بها أهل السواد. والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي.
ابن ندیم الفهرست 

ازحد سند تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسی  - فارسنامه ابن بلخی

گشتاسپ هفت گروه از مَهان براورد وآنان را بزرگان نامید بهگابیذ پهلو   بماد دَهستان(گرگان) قارن پهلو بماه نهاوند ،،سورن پهلو به سجستان واسفندیار به ری 
تاريخ الطبري ص ٤٠٥
چهارتا یاد شده 
دهستان  میان گرگان و گرگانج

مَهان-ماهان=اشراف
پهلوی =پارسی
دینوری در اخبار الطوال میگوید 
پیروز ( پدربزرگ انوشیروان ) بر کشورش مردی از بزرگ دستورانش به نام شوخر ( ثوخرا - زرمهر - سوفرا - پسر زرمهر هزارافت از خاندان کارن پهلو -) جانشین گمارد که جاه کارن داشت 
‏"وخلف ( فیروز ) على ملكه رجلا من عظماء وزرائه، يسمى شوخر، وتدعى مرتبته قارن،"



شهمردان بن ابی الخیر ، در نزهت نامه  پارسی را پهلوی خواند و نویسد : 
« از بناهای عظیم طاق کجین گرگان است و در تواریخ و سرود نامه ی پهلوی بسیار بیاید و کی آباد کجین خوانند »

فردوسی نیز ایران را پارس و بهرام  چوبین را پارسی میخواند

به جنگ آوری پارسی لشکری

زنی خیمه در مرغزار هری

سپهدار آمد ز پرده سرای

درفشی درفشان به سر بر بپای

چو فغفور چینی بدیدش بتاخت

سمند جهان را بخوی در نشاخت

بپرسید و گفت از کجا رانده‌ای

کنون ایستاده چرا مانده‌ای

شنیدم که از پارس بگریختی

که آزرده گشتی وخون ریختی

چنین گفت بهرام کین خود مباد

که با شاه ایران کنم کینه یاد

من ایدون به رزم آمدم با سپاه

ز بغداد رفتم به فرمان شاه

چو بشنید فغفور برگشت زود

به پیش پدر شد بگفت آنچه بود

شنید آن سخن شاه شد بدگمان

فرستاده را جست هم در زمان

یکی گفت خراد برزین گریخت

همی ز آمدن خون ز مژگان بریخت

چنین گفت پس با پسر ساوه شاه

که این بدگمان مرد چون یافت راه

وزان پس فرستاد مرد کهن

به نزدیک بهرام چیره سخن

بدو گفت رو پارسی را بگوی

که ایدر بخیره مریز آبروی

همانا که این مایه دانی درست

کزین پادشاه تو مرگ توجست

به جنگت فرستاد نزد کسی

که همتا ندارد به گیتی بسی

تو را گفت رو راه بر من بگیر

شنیدی تو گفتار نادلپذیر

اگر کوه نزد من آید به راه

بپای اندر آرم بپیل و سپاه

چو بشنید بهرام گفتار اوی

بخندید زان تیز بازار اوی

چنین داد پاسخ که شاه جهان

اگر مرگ من جوید اندر نهان

چوخشنود باشد ز من شایدم

اگر خاک بالا بپیمایدم

فرستاده آمد بر ساوه شاه

بگفت آنچ بشنید زان رزمخواه

بدو گفت رو پارسی را بگوی

که چندین چرا بایدت گفت وگوی

چرا آمدستی بدین بارگاه

ز ما آرزو هرچ باید بخواه

فرستاده آمد ببهرام گفت

که رازی که داری بر آر از نهفت

که این شهریاریست نیک اختری

بجوید همی چون تو فرمانبری

بدو گفت بهرام کو را بگوی

که گر رزمجویی بهانه مجوی

گر ایدون که‌ با شهریار جهان

همی آشتی جویی اندر نهان

تو را اندرین مرز مهمان کنم

به چیزی که گویی تو فرمان کنم

ببخشم سپاه تو را سیم و زر

کرا درخور آید کلاه و کمر

سواری فرستیم نزدیک شاه

بدان تابه راه آیدت نیم راه

ور ای دون که ایدر به جنگ آمدی

بدریا به جنگ نهنگ آمدی

چنان بازگردی ز دشت هری

که برتو بگریند هر مهتری

ببرگشتنت پیش در چاه باد

پست باد و بارانت همراه باد



بیور اسپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری ده‌هزار
بنگریم فردوسی در داستان اژدهاک چه گفته 
چو گرد آمدی مرد از ایشان دویست
بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر به ایشان بزی چند و میش
‌بدادی و هامون گرفتند پیش
کنون کرد از تخمه دارد نژاد
‌کز اباد ناید بدل برش یاد
خورشگر بدشان بزی چند و میش بداد = برای گذران روزگار به انان گله ای بز و میش داد  و اینچنین  گفته 
یکی را به جان داد زنهار و گفت
نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر
تو را از جهان دشت و کوه است بهر
بدیشان گله ای بز و میش میداد و میگفت به دشت و کوه روید و کنون کردان که به  ابادی ده و شهر نمی ایند از ان تخمه هستند

 
پس پارسیانی (ایرانیانی که ارمنی و سامی نیستند ) که در کوه و دشت گرمسیر و سردسیر روند و بیشتر بز و میش پرورند  و  آنان را به رم هایشان(رم=قبیله)  میشناسند  و نه ده و شهر،  آنان را کرد گویند  ؟

 ۱- بز و گوسفند دارد ۲- در شهر و ده نیست ۳- در کوه و دشت است 
گروهی نادان گفته اند کرد چوپان است این نادانان ندانسته اند که چوپان در شهر و ده نیز می نشیند -
و هیچ کسی چوپان عرب و ترک و هندی را کرد نگفته و این چیزیست که در پیشگفتار بدلیسی نیز امده 
در نویسه های شاهنامه  پس از سده هفت یک بیت پس از این دو بیت افزوده اند که اگرچه ساختگی است اما از انجا که نشان میدهد ان زمان در سر مردم ان روزگار کرد که بوده ان را می اوریم 

خورشگر به ایشان بزی چند و میش
‌بدادی و هامون گرفتند پیش
کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد
‌کز اباد ناید بدل برش یاد
بود خانه هاشان همه از پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس



ونهاوند والكرج والبرج


--


فردسی درجای دگر نیز کردان را پارسی میخواند

یکی لشکری کرد بد پارسی
فزونتر ز گردان او یک به سی
سپاهی ز اصطخر بی‌مر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد
به نیکی ز یزدان همی جست مزد
که ریزد بر آن بوم و بر خون دزد
چو شاه اردشیر اندرآمد به تنگ
پذیره شدش کرد بی‌مر به جنگ
یکی کار بدخوار دشوار گشت
ابا کرد کشور همه یار گشت
یکی لشکری کرد بد پارسی
فزونتر ز گردان او یک به سی


در نامه  تنسر نیز پارس را همه ایران مینامد




 چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابنای ملوک و بقایای عظما و سادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند و از شکوه و جمعیت ایشان اندیشه کرده و به وزیر خویش ارسطاطیس نامه نوشت... من می‌خواهم به هند و چین و مشارق زمین رَوَم و اندیشه می‌کنم که اگر بزرگان فارس زنده گذارم در غیب من از ایشان فتنه‌ها تولد کند و از تدارک آن عسیر شود و به روم آیند و تعرض ولایت ما کنند [و ارسطور در پاسخ نوشت] رای آن است که مملکت فارس را موزّع گردانی به ابنای ملوک ایشان، و به هر طرف یکی را پدید کنی و تاج و تخت ارزانی داری و و هیچ کس را بر هم دیگر توفق و فرماروایی ندهی تا هر یک در مسند ملک مستند به رای خویش بنشیند... اسکندر چون بر جواب واقف شد رای بر آن قرار گرفت که اشارت ارسطاطیس بود و ایرانشهر را بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد و ملوک‌الطوایف نام نهادند» (ابن مقفع، در نامه  تنسر، 1392: 43).


-
ترا مینمایم که زمین چهار قسمت دارد یک جزو زمین ترک میان مغارب هند تا مشارق روم  ویکزجزو میان روم و قبط و بربر  و جزو سوم میان سیاهان از بربر  تا هند  و جزو چهارم  این زمین که منسوب است به پارس و لقب بلاد الخاضعین  میان جوی بلخ تا اخر بلاد اذرپایگان  و ارمینیه  فارس و فرات و خاک عرب  تا عمان و مکران و از انجای تا کابل و تخارستان  ...  و پادشاهی از عهد ایرج بن افریدون پادشاهان مارا بوده است  .. و مردم ما اکرم خلایق و اعز و سوارکاری ترک و زیرکی هند و خوبکاری و صنعت روم  ایزد تبارک ملکه  در مجموع در مردمان ما افرید - 

«و مردم ما اکرم خلایق و اعزّ، و سواری ترکان و زیرکی هند و خوبکاری و صناعت روم ایزد تبارک ملکه مجموع در مردمان ما آفرید. زیادت از آن‌که علی الانفراد ایشان را است و از آداب دین و خدمت پادشاهان آنچه ما را داد ایشان را محروم گردانید. صورت و موها و الوان ما بر اوسط آفرید نه سواد  غالب و نه صفرت  و نه شقرت  و موی‌های سر و محاسن ما نه جعد به افراطِ زنگیانه و نه فرخال ترکانه

-
گزارش مسعودی از کردان انان را در همه ایرانشهر یاد میکند نه انکه تنها یک سو باشند 
و کردان نزد پارسیان زادگان گرد اسفندیار منوچهرگانند و انان بارزنگان و شوهگان و شاذنگان و نشاوره پاذیگان و لران و گورَ گان و جاوان (جافان)و بارسیان و گلالیه و چاپارگه و جروغان و کیکان وماجردان و هذبانیه و دیگرانند كه در فارس و كرمان وسجستان و خراسان و اصبهان و کرج ابی دلف و کهستان ماهان ماه نهاوند و ماه دینور و ماسبذان و همدان و شهرزور و دژاباد چامگان و آذربادگان و ارمنستان و اران و پیلگان (بیلقان) دربند و جزیره و شام و دگر مرزهایند 
-
مسعودی 
استخری (در گذشت 346 هجری) درباره کردان  و کردان استان فارس می‌نویسد: رم های کردان بیش از آن است که در شمار آید و گویند کی در پارس پانصد هزار خانواده بیش باشد ، کی در زمستان و تابستان به چراگاه نشینند.( المسالک و الممالک، ص 97 )
از بخت و کیان خود بگذشتم و پَردَختم
چون کُرد بماندستم تنها من و این باهو
رودکی
باهو=باسو/بازو-چوبدستی را بازو گوید.

بینیت همی بینم چون خانه کردان
آراسته همواره به شیراز و به رُخبین
عماره مروزی
بخارا خوشتر از لوگر خداوندا همی دانی
ولیکن کرد نشکیبد ازین دوغ بیابانی .
غزالی لوکری خراسانی سخنور دربار سامانی
ا.
بادیه نشینان عرب را اعراب میگویند(این جمع عرب نیست)
طبري در تفسيرش از  گفتگویی درباره آیه ای قرانی  یاد میکند و میگوید 
 :(قال مجاهد هم أعراب فارس..قلت يا أبا عبد الرحمن وهل للفرس أعراب؟ قال ..نعم الكرد هم أعراب الفرس

آنان اعراب  پارسند گفتم آیا پارسیان را اعراب است گفت آری کردان آعراب پارسیانند

(هشداریم  سخن درباره پارسیان  دشتبان و کوهیار است  پشتون و کرمانج و کلهر و فیلی و لک و لر و گوران و شول و دیلم وبلوچ  و پنج رم فارس و کوچان کرمان  و همه اینان بشمار  کردانند و همه اینان پارسی)
همین سخن را نیز ابونعیم اصفهانی از همان کسان یاد میکند 

عن مجاهد : (ستُدعَون إلى قومٍ أُولي بأسٍ شديدٍ ) قال: هم أعراب فارس، وهم الأكراد ". (ذكر أخبار إصبهان،ج 1، ص 7). أبو نعيم الأصبهاني ت 430 هجري
-
متنبی نیز ابن عمید و شیوایی سخنش را در نزدیکی شیراز میستاید و با یادکرد سخنوری بادیه نشینان عرب که انان را اعراب مینامند درباره ابن عمید میگوید 
خلقَ اللهُ أفصحَ الناسِ طُرّاً
في مَكانٍ أعرابُهُ أكرادُهْ
خداوند سخنور ترین مردمان را جاییی افریده که اعرابش کردانند 
میگوید همانگونه که اعراب ، عرب های بادیه نشینند و سخنورترین هستند کردان نیز که پارسیان کوه و دشت نشینند سخنورترین مردم جهانند و این ابن عمید پارسی کردی که سخنورترین است 
هم مسعودی و هم ابن حوقل گویند ری و قم و کاشان و نهاوند و دینور و کرج (اراک ) و اصفهان سرد سیر و گرمسیر کردان است و در همدان نوشته ایست که درباره سردسیر و گرمسیر کردان است 
وتوجد فى الساحة عن يسار الطريق من الرى الى همذان كتابة مشتبكة وهى مصائف الاكراد ومشاتيهم، - والجبال تشتمل على مدن مشهورة ومعظمها همذان والدينور واصبهان وقم ولها مدن أصغر من هذه مثل قاسان ونهاوند والكرج والبرج

توماس هاید نویسنده تاریخ دین کهن پارسیان Historia Revolutionis veterum Persarum (1700) 
درباره پارسی دری چنین نوشته:« زبان دری زبان  نوشتاری و ادبی والا است که در سراسر شاهنشاهی  پارسه در نامه  و نبیگها بدان بنویسند. و زبان گفتار  پارسی  آزادانه گوناگون  است  وو نه در نامه های  میان شهری. پارسی گفتار   بیشتر  بومی  است و یک زبان گویش های گوناگون دارد.»




ابوریحان بیرونی میگوید ایرانشهر : خراسان و عراق و کوهستان و فارس همگی ش ایران شهر است

همچنین میگوید که عراق را دل ایران شهر میگویند یعنی قلب کشور پارس ...و ان خراسان وسجستان وكرمان ومكران وأصبهان وجيلان وسندان وجرجان وأذربيجان وأرمنان، است و همه اینها همه اش ایرانشهر است

: از افریدون که از جباران پارسیان بوده است حکایت کنند که زمین را بخشش بسه قسم کرده است بمیان سه فرزند. پارۀ مشرقی را که اندر او ترک و چین است پسرش را داد تور. و پارۀ مغربی که اندر او روم است پسرش را داد آنکه سلم نام بود. و پارۀ میانگین که ایرانشهر است، ایرج را داد


التفهیم بیرونی –: 420 ق / 1029 م {23}ص 194


درنامه تنسر نیز امده
--
و چون ( اسکندر ) ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابنای ملوک و بقایای عظما و سادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند و از شکوه و جمعیت ایشان اندیشه کرده و به وزیر خویش ارسطاطیس نامه نوشت... من می‌خواهم به هند و چین و مشارق زمین رَوَم و اندیشه می‌کنم که اگر بزرگان فارس زنده گذارم در غیب من از ایشان فتنه‌ها تولد کند و از تدارک آن عسیر شود و به روم آیند و تعرض ولایت ما کنند [و ارسطور در پاسخ نوشت] رای آن است که مملکت فارس را موزّع گردانی به ابنای ملوک ایشان، و به هر طرف یکی را پدید کنی و تاج و تخت ارزانی داری و و هیچ کس را بر هم دیگر توفق و فرماروایی ندهی تا هر یک در مسند ملک مستند به رای خویش بنشیند... اسکندر چون بر جواب واقف شد رای بر آن قرار گرفت که اشارت ارسطاطیس بود و ایرانشهر را بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد و ملوک‌الطوایف نام نهادند» ( نامه تنسر، 1392: 43).
--
...

مسعودی نیز گوید
پارس مردمی ست سرزمینش کوهستان ماهان ( ماه همدان و دینور و ماسبذان و شهرزور و کوهستان همانگونه که میگوید کوه زاکروس است ) و اذربایجان تا برسد به ارمنستان و اران و بیلقان و دربند و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و نیشابور و هرات و دیگر سرزمین خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز و دیگر سرزمینهای پارسی است یک کشور و یک پادشاهی و یک زبان است مگر اینکه اندکی در پاره ای واژگان گوناگونی دارند زبانشان یکیست و نوشتارشان یکیست مگر انکه اندکی دگرگون باشد مانند پهلوی و دری و اذری و دیگر گویشهای پارسی -
و حدود این سرزمین شریف نسبت به دیگر سرحدات از هند است تا از عراق برسد به حجاز و تا برود به شام و نصیبین الی دیار خراسان و نهر بلخ و فرارودان خراسان و تمام بلاد جبال و باقی کوهستان و تمام عراق و اطرفاش و انچه بابل را فراگرفته و این سرزمین بهترین همه هفت کشور و بزرگترین و نفیسترینش است
و سرزمین عراق دل ایران شهراست
شاعرشان در اسلام میگوید
ایران و پارس را به مردانگی شاهسوار سرزمین ها قرار دادیم و بهترین نعمتها را بردیم
به قولی معنی ایران شهر به معنی سرزمین خوبان و بزرگزادگان برگزیده است چرا که ایر به پارسی باستان اسمی جامع خیر و فضل و نیکویی ست واز اینرو به سرور اتشکده سرور نیکان و یا ایربذ یا هیربذ گفتند
و اریان شهر و اریان جمع و مفردش اریاست ۴

التنبيه والإشراف ص ٣٠ تا ٣٥
المسعودي
تصحيح: عبد الله إسماعيل الصاوي
الناشر: دار الصاوي - القاهرة"


: زبان مردم این هشت اقلیم( ایرانشهر ) عجمی است، برخی از آنها دری و برخی بسته است . همگی آنها فارسی نامیده میشوند
ص 379:خراسان ... این سرزمین اسلام بند ترکان ر سپر بازدارنده غزها و ترساننده رومیان و ناز مسلمانان است،-


احسن التقاسیم مقدسی – عربی: 375 ق / 985 م {21}
ص 377
خراسان به فرمان اسپهبذ باذوسبان و چهار مرزبان است و هر مرزبان در یک کوست خراسان جای دارد ؛ یک کوست خراسان ازآن مرزبان مروشاهجان وشهرستان های آن و یک کوست از آن مرزبان بلخ و طخارستان و کوست دیگر ازآن مرزبان هرات و بوشنج و بادغیس و سجستان میباشد؛ و دیگر کوست ازآن مرزبان فرارودان است...
مسالک و ممالک ابن خردادبه – عربی: 231 – 272 ق / 845 – 885 م {7}ص 23:

----
بند 123- 126: و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فروشدن را خاورخواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را سورستان خواندند. و ایرانشهر از روذ وخش است تا روذ مصر.
تاریخ طبری – عربی: 302 ق / 914 م {12}

ظهوری سراینده خراسانی میگوید
چون پارسیان بخود ننازند
ازتست که از منست سلمان

‏"وقيل لفارسي: فيم تقلب الناس، فقال بالفارسية أش نياز واز، أي من الفقر والحرص،"
از این ناحیت تا جروس... قصدی و تاختنی نکرد. ( تاریخ بیهقی )






چو بر پیوستنش بر، دل نهادم 
فراوان رای‌ها بر دل گشادم
که چون گویمش من، تا دیر ماند
وُ هر کس دانشِ او را بداند
بگویم تازی ار نه پارسی نغز
ز هر در، من بگویم مایه و مغز
و پس گفتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسی دان
وگر تازی کنم نیکو نباشد
که هر کس را ازو نیرو نباشد
دری گویمش تا هر کس بداند
و هر کس بر زبانش بر براند
من این گفتار را اندام دادم
و دانش‌نامه اول نام دادم
بیانجامید دانش‌نامه من
برآمد زو مراد و کامه من
هر آن كز نامه من شاد گردد
نبايد كاين برو چون بار گردد



این مشتی از خروارهاست  آیا با اینهمه میتوان ایرانیان را اینچنین که در زمان ما کرده اند از همدگر جدا کرد ؟ 




بینه ای از طبقات امم قاضی صاعد اندلسی و سنی ملوک الارض حمزه اصفهانی







۱۴۰۱ بهمن ۲۰, پنجشنبه

آزادگان روز جشن آزادی و استقلال ندارند.

 افغانستان هیچگاه مستعمره نبود که استقلال یابد. نه افغانستان مستعمره بود و نه ژاپن  و نه ایران  . و چون مستعمره نبودند روز استقلال هم ندارند  آزادگان روز جشن آزادی ندارند..روز آزادی  واستقلال  را تنها بردگان و زندانیان جشن میگیرند   داستان  استقلال  افغانستان را سپس جور کردند تا  ننگ شکست جنگی را که روسیه و عثمانی در پایان جنگ جهانی نخست به گردن افغانستان انداختند بپوشانند در این جنگ افغانستان بخش گسترده ای از خاک  خود را که از زمان نادرشاه افشار به افغانستان رسیده بود به انگلیس واگذاشت (ان بخش بزرگ در کرایه انگلیس بود و انگلیس کرایه هنگفتی از ان سرزمین به کابل میداد ) و و بیش از این  این جنگ مایه ان شد که کابل از یارانه هنگفتی که انگلیس سالانه به دولت کابل میداد محروم شود پیامد ان جنگ افغانستان را زیر یوغ روسیه برد تا کار به اشغال افغانستان بدست روسیه  رسید و پسایند ان بدبختی تا امروز دنباله دارد 

این  بینه  کشورهای استعماری را نشان میدهد رنگ خاکستری کشورهای ازاد هستند که نه مستعمره دارند و نه مستعمره اند



بلورستان باور و زبانشان




نورستان (بلورستان) یكی از ۳٤  استان افغانستان است  به بزرگی دو برابر کابل  ۹۹۴۲ کیلو  گستره  و ۱۳٤۱٠٠ تن شمار مردم ان ست . شش  رَم (قبیله ) بنام های كته، كام، كلشه، پرسون، اشكون و گوَر  به کمابیش  پنج زبان  گوناگون کته ویری، واسیو ویری، کلشه الا، تریگامی و اشکونی  گپ  میزنند. 

این استان  هفت شهرستان بنام های نورگرام، دوآب، مندول، وایگل، واما، كامدیش و برگمتال دارد و پارون  پایتخت است.  این استان  را همچنین سه بخش میکنند: پرایگرام ( بخش باختری )، گلشوم ( بخش میانی  ) و رمگل (بخش خاوری ) «این استان با  بدخشان، پنجشیر، لغمان، کنر» و ۱٤٠ کیلو متر با خاك پاكستان  هم مرز است.



سپه سالار غلام حیدر خان چرخی  بدستور عبدالرحمن خان در ۱٨٩۵  به بلورستان تاخت وپس  از زد وخورد های خونین در سه دره   به واپسین سنگر   روستای کولم در   بخش خاوری  رسید و سپس با سرکوب انان   ۲۵٠٠٠  بلورستانی  را به کابل  بردند و در جاهای گوناگون پخش  کردند و چند هزار  مسلمان را به بلورستان ماندند تا دین کهن فراموش شود

 باورهای  مردم  پیش  از  تاخت :

ریشه هایی از دین مانی میان بلورستانیان  دیده میشود و انان  پیامبر خدای خود را مانی مینامند

 

آنان جهان را به سه پایه بخش میکردند:

۱) اوردیش یا  جهان برین  و آسمان که آن را سرزمین خدایان خود میدانستند.

۲) مج دیش یا جهان میانی که زمین بود.

۳) یوردیش یا جهان  زیرین  که  جای مردگان شان  بود.

اینان  بهشت را "بوری لی بورا" و دوزخ را "بوری دوگر بولا" می نامیدند.

خدایان و دیگر باورها 

۱)   "یمرا". بزرگترین خدا بود و دیگر خدایان ازو دستور میگرفتند.

۲)  پریان  در  زندگی و سرنوشت آنان  دست داشتند.

۳) باور به  یاریگری از   روان نیاکان    خدایان  بلورستان   پایه های گوناگون  داشتند

  • "یمرا" که یک صد وهشت فرشته بنام "ارتیش"  داشت.
  •   "مانی"  یا «مونی » پیامبر "یمرا" است که  بدی  را از  میان میبرد.
  • "گیش" خدای  جنگ و  دوست داشته ترین خدا  میان مردم بود.
  • "اندرا"  خدای  می و باده.
  • "دی"  خدای  خیر و افزونی و روشنی.
  • "مادی" و "دیسرنی" (دیزانی)  خدای خاتون   و پناه  زنان و کودکان.
  • "بگشت" خدای  دارایی و  کشاورزی و آب.
  • "یوش" یا  خدای بدی و اهرمن.

مردم  بلورستان ساختمانی  نیمه دهقانی و نیمه شبانی داشت

و به دو دسته بخش میشدند و تا کنون نیزرگه هایی از ان میان مردم انجا هست 

 الف . آزادگان یا اتروجن: 

به سه پایه بخش میشدند.

۱) اوتا یا مردان دینی:  اینان رهبری  دینی   و برگزاری آیینها  را بدست داشتند و به درمان  روانی  نیز می پرداختند. 

۲) ملده – ارگو یا  مهان و نژادگان :  که   به هریک از انان  جشت میگفتند.  پاژنام  جشت  را بدوگونه به دست می اوردند  یا« شوره ماچ بتور»  باشی و چندین دشمن بیگانه را کشته باشی  ویا  بخشنده باشی  ومهمانی های بزرگ   بدهی   و به او  "دینگ بتور"  مرد  دارا  می گفتند .  پایه  «شوره ماچ بتور»  بالاتر از «دینگ بتور» بود. اینان  جایگاه و  تختهایی ویژه  برای  نشستن داشتند که  کس دیگری را یارای نشستن  بر آن نبود. در  مهمانیها بهره گوشت شان نیز  ویژه بود. پایه  های  گوناگون « شوره ماچ بتور» با  نشان نیزه، کمر زرین، پر شاهین بر کلاه، دستار، چوبدستی، تاج مرغ زرین، شال با زه سرخ، بستن  پارچه سرخ بر دست، آویختن  نگاره سر انسان و یا جانور بر  پله دروازه ها و ستون های خانه ها  نشاندار می شد. دختران بتور هم  بر رخت خود نشان  میدوختند.  برترین پایه در بلورستان "دال اوده" یا  « درفش دار» بود.

۳) شته - ولمه یا  مردم ساده: اینان کسانی بودند که  پایگاه  بالا   نداشتند وگاهگاهی از سوی دیگران  کم شمرده میشدند. اینان برای دور بودن از ننگ خود را به آب و آتش می زدند تا با  کینخواهی  آبروی خود را پاس دارند.


ب:بردگان یا بورجن: 


  در بلورستان گرفتاران جنگی  را برده می گرفتند و گاهگاهی آنان را به دیگران  نیزمیفروختند. بازار روستای کامدیش  رسته برده فروشی داشت که غلامان و کنیزان در آن خرید و فروش میشدند. ارزش یک برده ورزیده  برابر دوازده گاو بود. اینان  گرفتاران جنگی بودند و مردمی ناپاک به  شمار می آمدند و  زناشویی با آنان را ننگ میدانستند.سرنوشت  فرزندان آنان نیز بدست سروران انان بود. بردگان دو دسته بودند:

۱-باری ۲-شووله

۱) باری: اینان در  کار آهنگری،  درودگری، زرگری و بافندگی  دست داشتند. باری ها کمی آزاد تر بودند و خرید و فروش نمیشدند. دارایان  برده  برایشان  زن میگرفت  وخواسته های  زندگی شان را  کمابیش  میداد. این  روش تا کنون نیز به گونه دگر شده دنباله دارد 


باری ها که زندگی  بدی داشتند، پس از جنگ  با روس  روزگارشان  بهتر شده است. دیگر کمشان  نمی شمارند، از  دیگران  زن میگیرند و  روزگارشان کمی  بهتر شده.
 چنین چیزی   دیگر میان مردم پشه یی  نیست 

مردم  بومی افسانه  ای  دارند که نگاه  آنان را به  باریها نشان میدهد:

روزی مهتاب  پنهانی از آسمان به زمین پایین شد و در کنار دریایی نشسته بود، روی خود را در دریا میدید و مو های خود را شانه میزد. از بخت بد، باری بچه ای از آنجا گذر میکرد و  مهتاب را دید، به مهتاب  گفت: 

های مهتاب! من ترا دیدم. به مردم میگویم که تو پایین شده ای و رویت را در آب می بینی و خود را آرایش میکنی! 

برای اینکه راز مهتاب  آشکار نشود خیز برداشت او راگرفت تا بخورد. باری بچه  گریه  و زاری  کرد و سوگند خورد که به کسی نمی گوید تا آنکه مهتاب دلش  سوخت و او را رها کرد تا برود. باری  بچه  کمی دور تر رفت به مهتاب را جار زد و گفت: 

  اینک که دستت به من نمیرسد به مردم میگویم که تو پایین شده ای و رویت را در آب می بینی و خود را آرایش میکنی!

مهتاب خیز برداشت باری را گرفت و خورد.

لکه های سیاهی که امروز در دل مهتاب دیده میشود همان باری ای است که ، او را خورده بود. 

۲ ) شووله: اینان در دوخت چرم، بوریا بافی و کلالی مهارت داشتند و  سرنوشتشان در دست  بادار  بود و خرید وفروش می شدند. این گروه مردم دیگر وجود ندارند.

نورستان

کامکاتاویری بزرگترین زبان نورستانی و دربرگیرندهٔ شاخه کاتا-وری، کامویری و مومویری است
زبان وایگالی یا وایگَلی یا ویگلی (Waigali یا Kalasha-ala) زبانی در افغانستان است که در نیمروز باختری نورستان و دره پیچ، به آن سخن می‌گویند. ویگلی زبان ۱۰٬۰۰۰ تن از مردم کالاشا است که در دره ویگل نورستان افغانستان زندگی می‌کنند. نام بومی این زبان کالاشا-الا (زبان کالاشا) می‌باشد.ویگلی گویش مردم وی است


این نام با کالاشامون   در  چیترال  پاکستان  یکسان است ، گرچه   دو شاخه   جدا هستند. به سخنوران وایگلی گاهی «کالاشا سرخ» می‌گویند،  و به گویشوران این زبان در پاکستان «کالاشا سیاه» می‌گویند. 

کالاشا آلا  پیوند نزدیکی با زمیاکی و ترگامی دارد که  همسانی واژگانی آن با دومی  کمابیش 76 تا 80 درصد است.
جاملام باشا /زبان زمیاکی در سال ۱۹۹۹ میان ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر دراستان کنر سخنگو داشته

زبان ترگامی یا زبان گمبیری در دو روستای گمبیر و کتر در بخش وته‌پور استان کنراست شمار گویشوران این زبان را در ۱۹۹۴ هزار تن برآورد کرده اند. واژگان این زبان ۷۶ تا ۸۰٪ با زبان کالاشا-آلا همسانی دارد. 

اَشکونو یا اشکونی - این زبان در دره‌پیچ شهرستان کنر و درهٔ رودپیچ نورستان گویشوران دارد

ضمیرها
ایی - ایو
ایما - ایمبا 
تو ته  توا
پی ای یا  ایامبا
āi imā
  ima imbā
tu to toā
vi iāmbā
یک: āc̣
دو: du
سه: tra
چهار: ćātā
پنج: põć
شش: ṣo
هفت: sot
هشت: oṣṭ
نه: no
ده: dos
شمار یک تا ده که همانندی بسیار نزدیکی با زبان سمنانیان دارد 
پرسونی 
واسی-وری زبان مردمان واسی است که در درهٔ پارون گویشوران دارد.. این زبان جدامانده ترین زبان انجاست .  از نام واسی پیداست که انان در گذشته های دور با وخان (واخان )  پیوند داشته اند .. واکه‌های این زبان هشتایند: â, u, o, i, e, ü, ö, و a.

ضمیرها

. unźū - andeš  -  am
āsẽm - ās
. ūyu  - utyōiš - ĩ
miū  -- āsen 
 
۱ ipin or attege
۲ lūe
۳ chhī
۴ chipū
۵ uch
۶ ushū
۷ sete
۸ aste
۹ nūh
۱۰ leze
۱۱ zizh
۱۲ wizū
۱۳ chhīza
۱۴ chipults
۱۵ vishilhts
۱۶ ushulhts
۱۷ setilts
۱۸ astilts
۱۹ nalts
۲۰ zū
۳۰ lezaij
۴۰ jibeze
۵۰ lejjibets
۶۰ chichegzū
۷۰ chichegzālets
۸۰ chipegzū
۹۰ chipegzualets
۱۰۰ ochegzū



در سالهای گذشته نبیگی  به نام ادبیات شفاهی نورستان چاپ شده که  نشانی و بخشهای ان بدین گونه است


شناسنامه کتاب:
نام کتاب : ادبیات شفاهی نورستان
نویسنده : سمیع الله تازه
کمپوز : نهاد فرهنگی میرزا تازه گل خان
صحفه آرا : محمد منیر عالمی
ناشر : انتشارات کتب بیهقی وزارت اطلاعات وفرهنگ
سال چاپ سوم : 1391هـ ش/ 2012 م
تیراژ: 1000 نسخه

فهرست
موضوع صفحه
مقدمه چاپ سوم 1
مقدمه چاپ دوم ۵
فراخوان درمورد ژانر فولکلوریک نورستان ۶

فصل اول 
علل تاریخی فقدان آثار نوشتاری زبان نورستانی ۳۰
نظری بر ادبیات شفاهی نورستان ۴۲
1 – قبل از پخش دین مبین اسلام ۴۴
ویژه گیهای اشعار قبل از اسلام ۵۱
الف – دربخش دینی ۵۷
ب – دربخش اشعار حماسی ۶۲
پ – درسایربخش ها ۶۶

2- دردور اسلام ۷۲
فصل دوم 
سروده ها ۹۲
1 – شعرهای دینی ۹۲
2- اشعارحماسی ۱۱۸
الف- در توصیف جنگ های داخلی 130
ب- در توصیف جنگ های با بیگانه ها 134
3- اشعار غنایی یا عشقی 154
الف –اشعار درعشق ودوستی با جن وپری ها 155
ب – سروده های تغزلی 161
4- اشعار مدحی 169
5- مرثیه 178
6- اشعارهجوی ،طنزی و شکوه آمیز 199
7- اشعارحکمی وتعلیمی 204
8- اشعار القا شده درخواب 212
الف- القا شده توسط انسانها 212

ب- القا شده ازسوی حیوانات 215
9- سروده ها دروصف مالداران وضیافت دهندگان 218
10- سروده های بری ها (برده ها) 230
یادداشت بریک سرود دیرین زمان مردم پریج ورءں 236
فصل سوم 
ضرب المثل ها 242
اصطلاحات 258
چستانها 260
فصل چهارم 
اسطوره ها وافسانه ها 266
نگاه کوتاه به جهانبینی مذهبی نورستانیهای قبل از اسلام 279
یک – اسطوره های خدایان 284
الف – اسطوره های رب النوع یمرا 284
ازواج یمرا با دختر آدمیزاد 286
یمرا وخلق آدمیان 287
یمرا وخلق چهارزن 288

یمرا واژدها 288
مسابقه یمرا با یوښ 290
جنگ یمرا ویوښ 290
شوخی یمرا با الهه کرءومی 290
یمرا یوښ را ازآهن آفریده است 292
دعوای یمرا وسایر خدایان 292
آزادی آفتاب ومهتاب توسط خدایان برادر 293
جنگ یمرا وایندر 294
یمرا وگرفتن آفتاب از آسمان 295
ب - رب النوع گیښ 296
اسطوره ادعای گیښ که نرگاو او گوساله زائیده است . 299
پ – اسطوره های رب النوع مونی 301
1-تولد مونی 301
2-مونی قریه دیوها را منهدم ساخت 303
3-مونی دیوان را ازبین برد 304
4-آزادی مونی ازدوزخ 304

5-آزاد ساختن آفتاب ومهتاب توسط ماندی(مونی) 305
6-پنهان کردن آفتاب ومهتاب توسط دیوها 307
7-اسطوره سرخ کافران درباره رب النوع مونی 310
ت – اسطوره سرگذشت رب النوع ایندر 311
ایندر وتصمیم برگردانیدن دریای باشگل به درۀ پارون 326
ایندر کوړی یا سگ ایندر 326
ث -اسطوره های الهه دیسرءیں (دیزانی) 327
۱- مخالفت خدایان با دیسرءیں 332
۲- دیسرءیں درمیان پریان 333
۳- دیسرءیں مشعل به دست 334
۴- دیسرءیں خانم یوښ 335
ج – اسطوره های رب النوع بگیښټ 339
۱ – اسطوره تولدی بگیښټ 340
۲ – بگیښټ خندان مظهر آب 342
چ – اسطوره های الهه کرءومی 342
۱ – اسطوره خدعۀ خواهربا الهه کرءومی 345

2 – کرءومی زخمی 346
3 – ولادت کرءومی 346
ح - اسطوره الهه نیرملی 347
1 – نیرملی به حیث الهه مسئول وضع حمل زنان 349
خ – اسطوره رب النوع دی 350
1 – اسطوره قتل یوښ توسط رب النوع دی 352
د –رب النوع زوزوم 364
1 – اسطوره فرار معبود زوزوم ازپدرش یمرا 365
ذ – رب النوع اوښوم 369
1 – اسطوره ازواج اوښوم با دختران یمرا 369
ر- زند گی باهمی خدایان،فرشتگان وآدمها 373
ز- تقسم اراضی میان خدایان کلښوم 374
س – اسطوره رب النوع پرابا وافسانه قربانی بز 376
ش – رب النوع سومره وجشن خزانی 379
ص – یوښ (دیو) 383
دو – افسانه های سور(جهیل) 385

۱ – افسانه شوجو 386
۲-افسانه سور شټوی 389
۳ – سور قریه وایگل سفلی 390
4-افسانه سورهای شاسر وډمډم سر 393
سه – افسانه های ازارتباط عاشقانه انسان با پری ها 395
۱ – فرزندان انس وپری 396
۲ – اِرا جنبیک وخویشاوندی اش با جن 398
چهار – افسانه های جن وپری 399
1 – نامزدی پسرپادشاه کښتون با دختروزیرش ،ساکن نولوم 404
۲ – آزاد ساختن آفتاب ومهتاب توسط فرزند یک پری 406
3-نده وټرمس 409
4-گورکوڼه 411
5-ماری که کانال احداث کرد 412
پنج – افسانه های اجتماعی 414
۱ – دی میله اږرء 414
۲ – فقیرمردی که ثروتمند شد 416

۳ – آهوی سحر آمیز 426
۴ – افسانه تَروک نامریی 426
۵ – اسطوره مردی به نام دیموتا 427
- افسانه تولدی دیموتا 428
- مرگ دیموتا 433
6 – افسانه دوشیزه پروکام وحامله شدنش 438
7 – رسم قبل از جنگ وبعد ازفتح درنورستان قبل ازاسلام 439
8 – تلاش برای کم کردن بلندی کوه مِم دا گله (مِمدگله) 440
9 – افسانه خشم خدایان برهفت برادر ږُنچ 441
فصل پنجم 
ترانه ها وافسانه های اطفال 446
1 – ترانه ها 449
الف – للو 449
ب – سرود های بازی اطفال 451
2 – افسانه ها 455
الف – دخترنازدانه 456

ب – پنیر روباه 458
پ – روباه هوشیار 460
ت –پادشاه پرندگان 461
ث – خواهر غمخور 465
ج – اژدها مرده است 466
چ – دوستی خرس وروباه 468
ح – خداکند که تیپ نیاید 669
خ – روباه مکار 470
د – کرموټروک 472
مآخذ 475
الفبای زبان نورستانی 479
فهرست اعلام 482
پیوست اول :سمبول ها ونشان های جنگجویی ورزم آوری افراد 484
پیوست دوم: چوکی ها وکرسی های بزرگمردان جامعه 517
پیوست سوم: وسایل رزمی وپاسگاه ها 527



آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...