۱۴۰۰ خرداد ۳۰, یکشنبه

سخن مرد کابلی رستم را - شاهنامه

مرد کابلی به رستم چه گفت 

با هم بخوانیم

چنین تا ز کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
بر و یال فربه میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او
سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و افراشته گاودم
سیه خایه و تند و پولادسم
چو رستم بران مادیان بنگرید
مر آن کرهٔ پیلتن را بدید
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسپ کسان را مگیر
بپرسید رستم که این اسپ کیست
که دو رانش از داغ آتش تهیست
چنین داد پاسخ که داغش مجوی
کزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگوی
خداوند این را ندانیم کس
همی رخش رستمش خوانیم و بس
سه ساله ست و تا این به زین امده است
به چشم بزرگان گزین امدست
چو مادرش بیند کمند سوار
چو شیر اندرآید کند کارزار
بینداخت رستم کیانی کمند
سر و گردنش اندر امد ببند
بیامد چو شیر ژیان مادرش
همی خواست کندن به دندان سرش
بغرید رستم چو شیر ژیان
از آواز او خیره شد مادیان
یکی مشت زد نیز بر گردنش
کزان مشت برگشت لرزان تنش
بیفتاد و برخاست و برگشت از اوی
بسوی گله تیز بنهاد روی
بیفشارد ران رستم زورمند
برو تنگتر کرد خم کمند
بیازید چنگال گردی بزور
بیفشارد یک دست بر پشت بور
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی
بدل گفت کاین برنشست منست
کنون کار کردن به دست منست
بزین اندر اورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را
چپ و راست گفتی که جادو شدست
به آورد تازنده آهو شدست
سرین گرد و کفگ افکن و دستکش
زنخ نرم و بینا دل و گام خوش
ز چوپان بپرسید کاین اژدها
به چندست و این را که خواهد بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست

---




آمد از کابل فسیلی پیش و اسبش در هم است
مادیانی خَنگ پایش کره بوری در رم است
اسپبان گفتا که نام کره رخش رستم است
ارزش ان شهر ایرانست و گر دانی کمست
کو سوارش تا بران ازاد سازد کشورش

رستم انجا بود و پیش امد نگفته چون و چند
پس کمندی گرد سر گرداند و اوردنش ببند
دست بر پشتش بمالید و فرازش شد بلند
هرچه تازاندش نبود اگه ز مرد زورمند
ماده خنگ امد که برگیرد سرش از پیکرش

پس به مشتی دور گردانید و وا کردش ز سر
رفت آنگه تا خرد ان رخش را با اخشِ زر
اسپبان را گفت این کره چه ارزد ای پدر
گفت ایران را تو میخواهی به ایرانش بخر
کار ایران راست گردان گر تویی رستم برش

کابل اینک گشته پامال پی افراسیاب
نی سپاه رستمی تا پیش راند پر شتاب
نی فسیل اسب و نی آن پهلوان رخش یاب
مانده پیر کابلی انجا و چشمانش پر اب
کس نمیداند چه خاکی کرد باید برسرش






۱۴۰۰ خرداد ۲۸, جمعه

پارسی سرایان اروپا نعیم فراشری



پارسی سرایان آلبانی،
شمس‌الدین سامی، به پیروی از آثاری چون شاهنامه فردوسی، سوگنامه فرزندکش و نمایشنامه کاوه را نگاشت 
شیخ عبدالسلام مجرم به پیروی از سروده‌های صوفیانه سبک عراقی، به سخن‌سرایی پرداخت.
نصیب طاهربابا فراشری نیز در بیان اندیشه‌های درویشی، غزل‌هایی بزمی سرود. چنین می‌نماید که سروده‌های وی، بازتابی از غرل‌های مولوی و سعدی است. او دفتر خلوتیه خود را در پایان مثنوی آورده و بدین سان پیوند اندیشگی خود با مولوی را باز نموده است.
نعیم فراشری شاعر ملی البانی نیز از سرایندگان فارسی زبان آلبانیایی است. دفتر سروده‌های او، تخیلات نام دارد و اندیشه بکتاشیان در آن باز تافته و از زبان فارسی به آلبانیایی ترجمه شده است. او در شعر “کربلا” از رویدادهای آغازین اسلام و خاندان پیامبر سخن می‌گوید.
پیامی فراشری، برادر نعیم فراشری، سروده‌ها و نگاشته‌هایی چون شاهنامه و زبده … را از فارسی به ترکی برگردانده است.
از دیگر سخن‌پردازان آلبانیایی، یکی هم تسلیم روحی بابایی است که دیوانی به زبان فارسی دارد. اندیشه بکتاشی از درون‌مایه‌های شعر اوست. 
فارسی سرایان بوسنی‌وهرزگوین
مجد نرگسی (سده یازدهم هجری) سراینده خمسه، نهالستان سعادت، مشاق العشاق، قانون رشاد، غزوه مسلمه و اکسیر دولت.
خسرو پاشا سکولر (سده یازدهم هجری) که برخی از سروده‌های اودر بلبلستان فوزی آمده است.
احمد طالب (سده یازدهم هجری) 
احمد رشدی (سده یازدهم هجری) که غزل‌های فارسی زیبا و عاشقانه‌ای سروده و از عرفی پیروی کرده است.
محمد رشید (سده یازدهم هجری) که دیوان اشعار 27 صفحه‌ای از او برجای مانده است.
علی زکی کیمیاگر (سده‌های یازدهم و دوازدهم هجری) که در سرودن ماده تاریخ و تنظیم و حل معما و لغز ماهر بوده است.
محمود پاشا عدنی که دارای دیوان و اشعار پراکنده به فارسی است.
درویش پاشا بایزید آگیج (سده دهم هجری) دیوانی به زبان فارسی دارد.
توکلی دده (سده یازدهم هجری) که به تدریس مثنوی می‌پرداخته و از او سروده‌هایی بر جای مانده است.
مصطفی لدنی (سده دوازدهم هجری) 
حاجی مصطفی مخلصی (سده دوازدهم هجری) از شعر حافظ پیروی کرده است.
فوزی موستاری (سده دوازدهم هجری) کتاب بلبلستان را به زبان فارسی و به تقلید از گلستان سعدی در شش فصل گرد آورده است که فصل چهارم آن درباره سخن‌پردازان فارسی امپراتوری عثمانی است.






۱۴۰۰ خرداد ۲۱, جمعه




ای خنک باد بهاری رو سوی ایرانیان
گو به ان آزادگان بهر چه اینسان گشته اید
در دل تاریک اگر زین پیش بوده جایتان
امده بالاتر اینک سوی چشمان گشته اید
نی شما پروای ما نی ما گزیری از شما
جان ما هستید و مارا دشمن جان گشته اید
نام ایران پارس بود و پارس نام اریان
از چنین نام بلندی از چه نالان گشته اید
ای شما ایرانیان اینسان چرا ناپارسا
دشمن جان خود و نام نیاکان گشته اید
از بدی باید پشیمان بود نی از نام نیک
از چه زین نام نکو زینسان پشیمان گشته اید
ترکتازی کار ترکان بود و کیش تازیان
ازچه بر نام بلند خویش تازان گشته اید
گفته اند از تازی و دهقان و ترک اید پدید
انچه میاید ، شما بهر چه نادان گشته اید
داده هم دربند و هم گنجه بدست دشمنان
پس نشسته دشمن خاک خراسان گشته اید
از تب تبریز میسوزم چو نفت خوزیان
چاه نفت چینیان چشم تنگان گشته اید
ای گرانان بود روزی ترک چین هندویتان
نزد هند و چین چرا اینگونه ارزان گشته اید
بلخ بامی بود و ایران پارسا نامی بلند
گوهر خود باد داده خاک انشان گشته اید
بر سر خود تا چه خاکی ریزم از دست شما
شاه ایرانبد و برسر خاک بیزان گشته اید
از نیاکان پارسا زاد و ز مادر پارسی
در شگفتم از چه رو ناپارسایان گشته اید
نی ز مردم شرمتان اید نه ترس از ایزدی
نیستید از اهرمن بهر چه دیوان گشته اید
جامه برگستوان پوشان بجنگ دوستان
گاه رویارویی دشمن گریزان گشته اید
نی زرنگی کرده روزی در سپاه مسگری
نی شبی سامانگر دربار سامان گشته اید
نی سرود پارسی خواندید در شوریدگی
نی سر مویی پی ایران پریشان گشته اید
نی ز کابل یادتان اید نه از خوارزم و سغد
پاک خود اسوده از خاک بدخشان گشته اید
کاوه و گودرز و گیوی بود از کشوادگان
رفت گیو و کاوه و اینک گشادان گشته اید

مرز ایران را ز قم تا قمشه کوته کرده اید
بی درفش کاویانی بند تمبان گشته اید
با برادر دشمنی دارید و با بیگانه مهر
دشمن ایرج شده چون سرم و توران گشته اید
هم سیاوش کشته هم سهراب را داده فریب
پس پی زال زر و سام نریمان گشته اید
خون ایرج ریخته وانگه به کینخواهی تور
دشمن ایرانیان و پور دستان گشته اید
ای شما اهنگتان پیچیده در هفت اسمان
ازچه خاموش و زمینگیر سپاهان گشته اید
مردم کرمانج را نه میش مانده ست و نه بز
بی بز و میش این زمان از پشت کردان گشته اید
گویی از تخم پرآسیبید و با ایران بجنگ
امده ایران و با جادوی پیران گشته اید
ار همه اهریمنید این مردمان زرتشتی اند
اینهمه تهمورثانند ار چه دیوان گشته اید

پارس میباشد ز خاک سند تا اب فرات
رفته تا انسوی رود و سور لبنان گشته اید
ای شما فرزند نیک ازادگان پارسی
اینچنین دشمن چرا همچون انیران گشته اید
از چه نام پارسی را خوار دارید اینهمه
گر سزایش نیستید از ناسزایان گشته اید


۱۴۰۰ خرداد ۱۶, یکشنبه

کیست تا نامه ما را بخراسان برساند


کیست تا نامه مارا بخراسان برساند
به بر پارسی آزاده ایران برساند
چرمه برگارَد و زی بلخ شتابان بشتابد
آنچه با برمکیان رفته به سامان برساند

هرچه اسیب فرآسیب بما رفته بگوید
نامه ما به بر رستم دستان برساند

اردشیر از در اتشکده اید رم کردان

رمه گمشده را باز به چوپان برساند

باره را زین نهد هرا فکند تنگ ببندد

فر دارا بسوی تخمه ساسان برساند
داستان  جگر خون بلوچان بسراید
اتشی از دلشان بر دل تفتان برساند 
مرد فرزانه لب نیل برد تشنه بیارد
باز سیراب کند برده به یمگان برساند 

آذر فرنه بغ از پارس به دربند فروزد
اسب انگیزد و شهنامه بشروان برساند 

لشگری گشن پی  کین سیاووش بسیجد

اشکش و رستم و گودرز و تلیمان  برساند 

مرد آهنگر نیو از ستم دیو نترسد

چرم بر نیزه کَشد بانگ به کیوان برساند

ماردوشان همه را بند نهد زار براند

همه را برده دماوند و بزندان برساند 

تا  زداید ز دل خسته دلان بیم سیاهی 

شیر و خور را  به درفشان  درفشان برساند 
پری از شهپر سیمرغ بنرمی برباید
مژده زال بر سام نریمان برساند 
فر کوشانشهی از چاچ و  ختن   باز فرازد  
پای کوبان بر کویانی و سنجان برساند 
پادشاهان جهان را به شبانکاره گسیلد
رم کردان به شهنشاهی اشکان برساند 
دیلمی وار درفش از کف هامرز بگیرد 
تا به سللار و خوراسویه و جستان برساند 
پارسی زاده ازاده  به فرهنگ  بسیجد
دست دانش بسراپرده گیهان برساند
گرهی از سر گیسوی فرنگیس گشاید
بوی گل از سر  گیسوی پریشان برساند 
گیو فرزند فرنگیس و سیاوخش بیابد 
مادر خسته دلش را بسپاهان برساند
شهربانوی جگر خون شده را اشک زداید
پاس ان دخت شهان را  شه مردان برساند

تهمتن کین سیاوش ز کسان باز ستاند

نوشدارو   بجگر گوشه  تهمان برساند 
داغ ایرج ز دل   دوده ایران بزداید 
زخم کین بر جگر زاده توران برساند 
بره فرهی از چنگل ترکان برهاند 
قوچ جنگی شده را در رم دهقان برساند
آرش از کوه کمان زه نهد و شصت گشاید
پیگ  پیکان به زبان سر پیکان برساند

بر نهد بر جگر  چرخ  خدنگی و فرستد
گذرد از دل یبغو و به خاقان برساند

رود گشتاسپیان کینش از ارج اسب ستاند
جان دیگر بتن زار زریران برساند
جامه ات راکه نوردد باره ات را که بتازد
شیون و نویه سرکشته بیجان برساند

تا گریزاند از این خاک ستمدیده  گرازان
بیژن گیو دگرباره گرازان برساند 

کودکی را به خورنگ ببرد دایه  سپارد
چند سال دگرش  شاه شتربان  برساند 

از بر گامزنی مست هیون  دشت سپارد
  توش  شاه از جگر گور  گریزان برساند  

شیرمادر ز لب کودکک خرد مگیرد 

کام نوزاد خرد را سر پستان برساند  
خُرگ آذرگشنسب از درچیچست بگیرد 

زود زی گرکویه در خاک سجستان برساند
 
دل افسرده این پارسیان را بفروزد 
جشن بهمَنجَنه را باز به دیگان برساند 

ان دروگر بچه از گوشه شروان بدر ارد 
زی خراسان و ری اش خرم و خندان برساند

شاه با پای برهنه به بخارا بشتابد
 سخن رودکی ان  مرد سخندان برساند

مشتی از خاک در گنجه و باکو و فرارود
به ارس گل کند و زی دل ویران برساند 
ترسم این چرخ ستمگر بکشد زار و نبینم
سرمه ای زی چمم  از خاک بدخشان برساند

بامدادان بدرد دامن گل  باد بهاران
مرغ خوشخوان به بر گل بگلستان برساند 
پای بر سر نهم و از لب او بوسه ستانم
گر مرا دست بدان چاک گریبان برساند 


ایران = اژادگان 

چرمه = اسب چرمه - اسپ سپید

برگالد = برگشت برگاشت -برگردد-  برگالد= برگرداند 

فراسیب  =  گویند افراسیاب  را بدو چرایی افراسیاب خواندند یکی انکه  پره و گردش اسیاب بود  و دگر پر  آسیبی او  

رم =  پارسی قبیله است 

کردان = کوچیان پارسی را کرد گویند 

آذر فرنبغ=  فرنبغ آتشگاه  پارس  و برزین اتشگاه خراسان و آذرگشنسب آتشگاه چیچست در آذرآپادگان بود وو این سه اتش سه اتش بزرگ پارسیان بود  و کرکویه اتشگاه سیستان بود 

گشن  بزرگ و گسترده 

درفشان = درخشان 

چاچ و ختن و ختلان و کوبانی و سنجان (سنجار - شنگال ) از شهرهای ایرانیانند به خراسان و به ایوار 

هامرز و سللار و خوراسویه و جستان نام شهریاران دیلمند و هامرز یمن از زنگیان بستاند و جستان  دستان باشد 

خرگ =  خرگ و خُرُنگ اخگر را گویند به زبان پارسیان فارس

بهمنجنه و دیگان = بهمنگانه و دیگان دو جشن به بهمن و دی بودند 

دروگربچه= سخنور شروان که ارزوی خراسان داشت و دوبار تا مرز خراسان رسید و غزان و ناارامی روزگار بازداشتن و او را سروده هاست در وایه و اروی  خراسان 

چم = چشم باشد  و به هری و نیمروز و  مکران و پهله و شهرزور و دینور و بوشهر گویند و به سخن دری بسیار آمده است 




 



 


آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...