۱۴۰۰ دی ۵, یکشنبه

پیاده بیاموزمت کارزار


کمان بزه را بباز و فگند
ببند کمر بر بزد تير چند
خروشيد کاي مرد رزم آزماي
هم آوردت آمد مشو باز جاي
بدو گفت خندان که نام تو چيست
تن بي سرت را که خواهد گريست
تهمتن چنين داد پاسخ که نام
چه پرسي کزين پس نبيني تو کام
مرا مادرم نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
کشاني بدو گفت بي بارگي
بکشتن دهي سر بيکبارگي
تهمتن چنين داد پاسخ بدوي
که اي بيهده مرد پرخاشجوي
پياده نديدي که جنگ آورد
سر سرکشان زير سنگ اورد
بشهر تو شير و نهنگ و پلنگ
سوار اندر آيند هر سه بجنگ
هم اکنون ترا اي   نبهره سوار
پياده بياموزمت کارزار
پياده مرا زان فرستاد طوس
که تا اسپ بستانم از اشکبوس
کشاني پياده شود همچو من
ز دو روي خندان شوند انجمن
پياده به از چون تو پانصد سوار
بدين روز و اين گردش کارزار
کشاني بدو گفت با تو سليح
نبينم همي جز فسوس و مزيح
بدو گفت رستم که تير و کمان
ببين تا هم اکنون سراري زمان
چو نازش باسپ گرانمايه ديد
کمان را بزه کرد و اندر کشيد
يکي تير زد بر بر اسپ اوي
که اسپ اندر آمد ز بالا بروي
بخنديد رستم بآواز و  گفت
که بنشين به پيش گرانمايه جفت
سزدگر بداري سرش درکنار
زماني برآسايي از کارزار
کمان را بزه کرد زود اشکبوس
تني لرز لرزان و رخ سندروس
برستم بر  آنگه بباريد تير
تهمتن بدو گفت برخيره خير
همي رنجه داري تن خويش را
دو بازوي و جان بدانديش را
تهمتن به بند کمر برد چنگ
گزين کرد يک چوبه تير خدنگ
يکي تير  پولاد پيکان چو آب
نهاده برو چار پر عقاب
کمان را بماليد رستم بچنگ
بشست اندر آورد تير خدنگ
ستون کرد چپ را و خم کرد  راست                                                                                                          
خروش از خم چرخ چاچي بخاست
چو سوفارش آمد بپهناي گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسيد پيکان سرانگشت اوي
گذر کرد بر مهره پشت اوي
بزد بر بر و سينه اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گير و قدر گفت ده
فلک گفت احسنت و مه گفت زه
کشاني هم اندر زمان جان بداد
تو گویی که او خود  ز مادر نزاد
نگه کرد کاموس و خاقان چين
بران برز و بالا و آن زور و کين
چو برگشت رستم هم اندر زمان
سواري فرستاد خاقان دمان
کزان نامور تير بيرون کشيد
همه تير تا پر پر از خون کشيد
میان سپه تير  بگذاشتند
سراسر همه نيزه پنداشتند
چو خاقان بدان پر و پيکان تير
نگه کرد برنا دلش گشت پير
بپيران چنين گفت کين مرد کيست
ز گردان ايران ورا نام چيست
تو گفتي که لختي فرومايه اند
ز گردنکشان کمترين پايه اند
کنون نيزه با تير ايشان يکيست
دل شير در جنگشان اندکيست
گر این تیر از ترکش رستمیست
 نه بر مرده بر زنده باید گریست



رزمنامه های احمد شاه درانی


---
 احمدشاه  ابدالی    در ۲۳ سالگی همراه  با درباریان و سپاهیان دوستدار نادر افشار   با  نام  شاهنشاه ایران  احمدشاه درانی  به جانشینی نادر و شاهنشاهی ایران  برگزیده شد برگزیدن او که جوانی کم سال بود  به شاهنشاهی  ایران خشم  و رشک  سران افغان را بر انگیخت  و به جنگ با او برخاستند  او همراه با   قزلباشان   به جنگ  سران افغان  برفت و پیروز شد



  احمدشاه ابدالی خود را  شاهنشاه ایران  و جانشین  نادرشاه افشار میدانست  برای همین  دستور داد تا رزمهای نادر را  به  رزم نامه دراورند 
«شهنامه نادری »   به خامه  نظام الدین سیالکوتی  سروده شد 


«شاهنامه احمدی » از همین  سراینده ، درباره  احمد شاه درانی از مرگ نادر تا لشکر کشی  احمد شاه بر سفر الله خان رئیس بلوچ و شکست دادن آن است.
« فتحنامه » از شاعری به نام شیخ حسام الله که در سال 1161 در باره جنگ میان احمد شاه درانی با هندوستان سروده شده
------

ما مردمان پهله ایم و پهلوانانیم


با دشمن نادان بگو ما پارسیگانیم

ما مردمان پهله ایم و پهلوانانیم 

ما زادگان  پارسی نیکان نیاکانیم 

 ازهیرمند و نیمروز  و جوزجانانیم  

از فاریاب و اندرآبیم و ز  پروانیم

ما  گوهر جانیم  و از خاک  بدخشانیم

 از قندهار و نیمروز و از سمنگانیم

ما زاده طوس و تخارستان و بغلانیم 

ما اریانیم  ایرجی زادان  ایرانیم 

ما  پارسی  آزادگان کشور جانیم 

ما از خراسان زادگاه مهر تابانیم 

ما     اذر آپادانیان  ِ    پهل ارانیم 

ما از تبار نیک بختان سجستانیم

پامیریانیم از وخان وخش رخشانیم

ما مردمان  پهشه    دهگانان  لمغانیم 

ما نیک مردان  پروچان و بلوچانیم 

ما از بلورستان ز پرسانیم واشکانیم  
ما خسرو خوارزم و کوشان شاه کوشانیم 

هم نیزک  ترخان و هم شیران ختلانیم 

در مرو ماهوییم و در مرغاب گیلانیم 

افشین و کابل شاه و اخشید و برازانیم

 نیدون کش زوبین  رخج و چول گرگانیم 
ما از سکایی مردم انسوی رودانیم 

از غورک و سهراب و از چابک تکینانیم 
ماچون فرات و دجله و امو  خروشانیم  
ما دیلم اسپاران و کرمانجان وگورانیم 

از پرهه مکران و از کهنوج و کرمانیم 

ما دیو آخشیجان مرز آشتیخانیم 

فارابیان  و چاچیان  پارسیخانیم 

اغریرثان   پاک دل  خوبان   تورانیم


ما آریانِ   پارسی زادِ خراسانیم 

تابنده مهر اسمان شهرایرانیم                                                                                                





 

۱۴۰۰ آبان ۱۲, چهارشنبه

آغاز کار رستم و پیر کابلی و سوگنامه کابل

 خور چو مرد پارسی بر سر نهد تاج زرش 
می تراود خون شب از تیغ تیز خنجرش
چون درفش کاویانی  کاوه اهنگرش
سر زند از کوه و هرسو برفشاند گوهرش 
تا که دهقان گرم برخیزد ز نرم بسترش 

آمد از کابل فسیلی پیش و اسبش در هم است
 
مادیانی خَنگ پایش کره بوری در رم است
اسپبان گفتا که نام کره رخش رستم است
ارزش ان شهر ایرانست و گر دانی کمست
کو سوارش تا بران ازاد سازد کشورش

رستم انجا بود و پیش امد نگفته چون و چند
پس کمندی گرد سر گرداند و اوردنش ببند
دست بر پشتش بمالید و فرازش شد بلند 
هرچه تازاندش نبود اگه ز مرد زورمند
ماده خنگ امد که برگیرد سرش از پیکرش

پس به مشتی دور گردانید و وا کردش ز سر
رفت آنگه تا خرد ان رخش را با اخشِ زر
اسپبان را گفت این کره چه ارزد ای پدر 
گفت ایران را تو میخواهی به ایرانش بخر
کار ایران راست گردان گر تویی رستم برش

کابل اینک گشته پامال پی افراسیاب
نی سپاه رستمی تا پیش راند پر شتاب
نی فسیل اسب و نی آن پهلوان رخش یاب 
مانده پیر کابلی انجا و چشمانش پر اب 
کس نمیداند چه خاکی کرد باید برسرش

گو به ایرج زادگان این ناهماهنگی چراست
این همان ایران که نام دیگر ان اریاست 
گر نه تاریخ است رو بنگر که یک جغرافیاست
نام ان مرزست و زخم است اینکه بر جان شماست
 هرکه میهن خواهد ایران کشور پهناورش

این همان کشورکه خاک سام وزال و رستم است؟
 
خاک پاک لشکر کوچ و بلوچ و دیلم است ؟
مرزبانش اشکش و گودرز و هوشنگ و جم است 
پرورشگاه یلان ،گرشسب و گیو و نیرم است؟
من شوم برخی ان خاک سپهبد پرورش 


باز ایران دژخدایی شد رم کردان کجاست
پهلوان  پارسی پرورده دهقان کجاست
اردشیر پاپکان شاهنشه ایران کجاست
  
 آن  شبان از تخمه دارای دارایان کجاست 
پهلوی کو تا دوباره باز سازد کشورش


کار ایران راست گردان سرورا ایران تراست
اسپهان و بارز و گیل و ارسباران تراست 
با سپاه لر برون آیید شهرستان تراست 
کاشغر تا سوریه از سند تا اران تراست
دشمن از میهن برون گردان و سر زیر آورش

ای سپاه پارسی ای رزم جویان دلیر
ای خداوندان ایران ای یلان شیرگیر
ای ز خوبی کرده در میهن روانه جوی شیر
همچو شیواتیر برشو برگشا از شصت تیر
تا رود زی کاشغر تیر بر اورده پرش


ماردوشان بس فراوانند افریدون کجاست
پشت ایران و پناهش مردم پشتون کجاست
ان دو نیک آهنگ پاک اندیش بخت آهون کجاست
آن جوانان گسی کرده سوی هامون کجاست
کو درفش کاویان و کاوه آهنگرش 


دیلم اسپاران کجا شد انکه گیتی میدوید
 
کو بلوچانی که گاه جنگ کس پشتش ندید
کو سوار زابلی انکو دل شیران درید
مرد آذرپادگان کو انکه ایران را سزید 
پارسی کردان کجا گردید و بلخ بخترش








۱۴۰۰ مرداد ۲, شنبه

سلام ای پاسداران خراسان

 خراسان زادگانِ آلِ سامان

سلام ای ملت کاووس و کورش

سلام ای تاجیکانِ تاجیکستان

 شما از ما و ماهم از شما ایم

شما و ما ز خاک آریا ایم

قسم با روح پاک رند شیراز

 که ما از خون جمشید و یما ایم

زبان ما زبان رودکی است

 زبان ما و قلب ما یکی است

 بزرگ این مرز را با ما نسازید

که آمو رودبار کوچکی است

 من و تو نام از شهنامه داریم

که ما دو همزبان و همتباریم

 بدان که مادر من آچهء توست

من و تو جوره های همجواریم

 تو از کولاب و من از کابل استم

تو از ورسا و من از زابل استم

 اما هردو ز یک باغ و بهاریم

اگر تو بلبل هستی من گل استم

 اگر ختلان یا بلخ و بخاراست

 تمامش خانه ما آریانا ست

من و تو وارث ملک سهرابیم

که هم تهمینه و هم رودابه از ماست

 تو اصلن از بدخشانی، من از وَنج

ز نسل پارسیان سخن سنج 

 دگر این مرز را بردار از ما

که ما ازین جدایی می‌کشیم رنج

من و تو از تبار تاجیکانیم

به سر تاج خراسانی بمانیم 

سرود و همدلی و همزبانی 

 بیا از دفتر «رمزی» بخوانیم


https://www.youtube.com/watch?v=vSLU-lTZ2rc

سفارش منصور د.وانیقی به مهدی پسرش درباره خراسانیان


سپارشت میکنم به  خراسانیان  که انان  یاران و یاوران تواند . انانند که جان و خون و خواسته خویش  در راه  تو  و شهریاریت نهاده اند و چندانکه با انان خوبی کنی مهرت از دلشان نرود نیکشان را نیک دار و از بدانش  درگذر  ماندگان مردگان را بازیاب و نیک دار  و مپندارم که انجامش دهی 


وصية الخليفة المنصور لابنه المهدي لما قال: ، وأوصيك بأهل خراسان خيرا، فإنهم أنصارك وشيعتك الذين بذلوا أموالهم في دولتك ودماءهم دونك، ومن لا تخرج محبتك من قلوبهم أن تحسن إليهم، وتتجاوز عن مسيئهم، وتكافئهم على ما كان منهم، وتخلف من مات منهم في أهله وولده، وما أظنك تفعل»







 

۱۴۰۰ خرداد ۳۰, یکشنبه

سخن مرد کابلی رستم را - شاهنامه

مرد کابلی به رستم چه گفت 

با هم بخوانیم

چنین تا ز کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
بر و یال فربه میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او
سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و افراشته گاودم
سیه خایه و تند و پولادسم
چو رستم بران مادیان بنگرید
مر آن کرهٔ پیلتن را بدید
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسپ کسان را مگیر
بپرسید رستم که این اسپ کیست
که دو رانش از داغ آتش تهیست
چنین داد پاسخ که داغش مجوی
کزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگوی
خداوند این را ندانیم کس
همی رخش رستمش خوانیم و بس
سه ساله ست و تا این به زین امده است
به چشم بزرگان گزین امدست
چو مادرش بیند کمند سوار
چو شیر اندرآید کند کارزار
بینداخت رستم کیانی کمند
سر و گردنش اندر امد ببند
بیامد چو شیر ژیان مادرش
همی خواست کندن به دندان سرش
بغرید رستم چو شیر ژیان
از آواز او خیره شد مادیان
یکی مشت زد نیز بر گردنش
کزان مشت برگشت لرزان تنش
بیفتاد و برخاست و برگشت از اوی
بسوی گله تیز بنهاد روی
بیفشارد ران رستم زورمند
برو تنگتر کرد خم کمند
بیازید چنگال گردی بزور
بیفشارد یک دست بر پشت بور
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی
بدل گفت کاین برنشست منست
کنون کار کردن به دست منست
بزین اندر اورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را
چپ و راست گفتی که جادو شدست
به آورد تازنده آهو شدست
سرین گرد و کفگ افکن و دستکش
زنخ نرم و بینا دل و گام خوش
ز چوپان بپرسید کاین اژدها
به چندست و این را که خواهد بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست

---




آمد از کابل فسیلی پیش و اسبش در هم است
مادیانی خَنگ پایش کره بوری در رم است
اسپبان گفتا که نام کره رخش رستم است
ارزش ان شهر ایرانست و گر دانی کمست
کو سوارش تا بران ازاد سازد کشورش

رستم انجا بود و پیش امد نگفته چون و چند
پس کمندی گرد سر گرداند و اوردنش ببند
دست بر پشتش بمالید و فرازش شد بلند
هرچه تازاندش نبود اگه ز مرد زورمند
ماده خنگ امد که برگیرد سرش از پیکرش

پس به مشتی دور گردانید و وا کردش ز سر
رفت آنگه تا خرد ان رخش را با اخشِ زر
اسپبان را گفت این کره چه ارزد ای پدر
گفت ایران را تو میخواهی به ایرانش بخر
کار ایران راست گردان گر تویی رستم برش

کابل اینک گشته پامال پی افراسیاب
نی سپاه رستمی تا پیش راند پر شتاب
نی فسیل اسب و نی آن پهلوان رخش یاب
مانده پیر کابلی انجا و چشمانش پر اب
کس نمیداند چه خاکی کرد باید برسرش






۱۴۰۰ خرداد ۲۸, جمعه

پارسی سرایان اروپا نعیم فراشری



پارسی سرایان آلبانی،
شمس‌الدین سامی، به پیروی از آثاری چون شاهنامه فردوسی، سوگنامه فرزندکش و نمایشنامه کاوه را نگاشت 
شیخ عبدالسلام مجرم به پیروی از سروده‌های صوفیانه سبک عراقی، به سخن‌سرایی پرداخت.
نصیب طاهربابا فراشری نیز در بیان اندیشه‌های درویشی، غزل‌هایی بزمی سرود. چنین می‌نماید که سروده‌های وی، بازتابی از غرل‌های مولوی و سعدی است. او دفتر خلوتیه خود را در پایان مثنوی آورده و بدین سان پیوند اندیشگی خود با مولوی را باز نموده است.
نعیم فراشری شاعر ملی البانی نیز از سرایندگان فارسی زبان آلبانیایی است. دفتر سروده‌های او، تخیلات نام دارد و اندیشه بکتاشیان در آن باز تافته و از زبان فارسی به آلبانیایی ترجمه شده است. او در شعر “کربلا” از رویدادهای آغازین اسلام و خاندان پیامبر سخن می‌گوید.
پیامی فراشری، برادر نعیم فراشری، سروده‌ها و نگاشته‌هایی چون شاهنامه و زبده … را از فارسی به ترکی برگردانده است.
از دیگر سخن‌پردازان آلبانیایی، یکی هم تسلیم روحی بابایی است که دیوانی به زبان فارسی دارد. اندیشه بکتاشی از درون‌مایه‌های شعر اوست. 
فارسی سرایان بوسنی‌وهرزگوین
مجد نرگسی (سده یازدهم هجری) سراینده خمسه، نهالستان سعادت، مشاق العشاق، قانون رشاد، غزوه مسلمه و اکسیر دولت.
خسرو پاشا سکولر (سده یازدهم هجری) که برخی از سروده‌های اودر بلبلستان فوزی آمده است.
احمد طالب (سده یازدهم هجری) 
احمد رشدی (سده یازدهم هجری) که غزل‌های فارسی زیبا و عاشقانه‌ای سروده و از عرفی پیروی کرده است.
محمد رشید (سده یازدهم هجری) که دیوان اشعار 27 صفحه‌ای از او برجای مانده است.
علی زکی کیمیاگر (سده‌های یازدهم و دوازدهم هجری) که در سرودن ماده تاریخ و تنظیم و حل معما و لغز ماهر بوده است.
محمود پاشا عدنی که دارای دیوان و اشعار پراکنده به فارسی است.
درویش پاشا بایزید آگیج (سده دهم هجری) دیوانی به زبان فارسی دارد.
توکلی دده (سده یازدهم هجری) که به تدریس مثنوی می‌پرداخته و از او سروده‌هایی بر جای مانده است.
مصطفی لدنی (سده دوازدهم هجری) 
حاجی مصطفی مخلصی (سده دوازدهم هجری) از شعر حافظ پیروی کرده است.
فوزی موستاری (سده دوازدهم هجری) کتاب بلبلستان را به زبان فارسی و به تقلید از گلستان سعدی در شش فصل گرد آورده است که فصل چهارم آن درباره سخن‌پردازان فارسی امپراتوری عثمانی است.






۱۴۰۰ خرداد ۲۱, جمعه




ای خنک باد بهاری رو سوی ایرانیان
گو به ان آزادگان بهر چه اینسان گشته اید
در دل تاریک اگر زین پیش بوده جایتان
امده بالاتر اینک سوی چشمان گشته اید
نی شما پروای ما نی ما گزیری از شما
جان ما هستید و مارا دشمن جان گشته اید
نام ایران پارس بود و پارس نام اریان
از چنین نام بلندی از چه نالان گشته اید
ای شما ایرانیان اینسان چرا ناپارسا
دشمن جان خود و نام نیاکان گشته اید
از بدی باید پشیمان بود نی از نام نیک
از چه زین نام نکو زینسان پشیمان گشته اید
ترکتازی کار ترکان بود و کیش تازیان
ازچه بر نام بلند خویش تازان گشته اید
گفته اند از تازی و دهقان و ترک اید پدید
انچه میاید ، شما بهر چه نادان گشته اید
داده هم دربند و هم گنجه بدست دشمنان
پس نشسته دشمن خاک خراسان گشته اید
از تب تبریز میسوزم چو نفت خوزیان
چاه نفت چینیان چشم تنگان گشته اید
ای گرانان بود روزی ترک چین هندویتان
نزد هند و چین چرا اینگونه ارزان گشته اید
بلخ بامی بود و ایران پارسا نامی بلند
گوهر خود باد داده خاک انشان گشته اید
بر سر خود تا چه خاکی ریزم از دست شما
شاه ایرانبد و برسر خاک بیزان گشته اید
از نیاکان پارسا زاد و ز مادر پارسی
در شگفتم از چه رو ناپارسایان گشته اید
نی ز مردم شرمتان اید نه ترس از ایزدی
نیستید از اهرمن بهر چه دیوان گشته اید
جامه برگستوان پوشان بجنگ دوستان
گاه رویارویی دشمن گریزان گشته اید
نی زرنگی کرده روزی در سپاه مسگری
نی شبی سامانگر دربار سامان گشته اید
نی سرود پارسی خواندید در شوریدگی
نی سر مویی پی ایران پریشان گشته اید
نی ز کابل یادتان اید نه از خوارزم و سغد
پاک خود اسوده از خاک بدخشان گشته اید
کاوه و گودرز و گیوی بود از کشوادگان
رفت گیو و کاوه و اینک گشادان گشته اید

مرز ایران را ز قم تا قمشه کوته کرده اید
بی درفش کاویانی بند تمبان گشته اید
با برادر دشمنی دارید و با بیگانه مهر
دشمن ایرج شده چون سرم و توران گشته اید
هم سیاوش کشته هم سهراب را داده فریب
پس پی زال زر و سام نریمان گشته اید
خون ایرج ریخته وانگه به کینخواهی تور
دشمن ایرانیان و پور دستان گشته اید
ای شما اهنگتان پیچیده در هفت اسمان
ازچه خاموش و زمینگیر سپاهان گشته اید
مردم کرمانج را نه میش مانده ست و نه بز
بی بز و میش این زمان از پشت کردان گشته اید
گویی از تخم پرآسیبید و با ایران بجنگ
امده ایران و با جادوی پیران گشته اید
ار همه اهریمنید این مردمان زرتشتی اند
اینهمه تهمورثانند ار چه دیوان گشته اید

پارس میباشد ز خاک سند تا اب فرات
رفته تا انسوی رود و سور لبنان گشته اید
ای شما فرزند نیک ازادگان پارسی
اینچنین دشمن چرا همچون انیران گشته اید
از چه نام پارسی را خوار دارید اینهمه
گر سزایش نیستید از ناسزایان گشته اید


آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...