۱۳۹۹ آبان ۱۳, سه‌شنبه

ازادخان



 محمود پسر ازاد خان  به همراه علی مردان خان زند  اصفهان را بدست اورد و اغا محمد خان قاجار احمد را به بیعت با خود خواند 
آزادخان سلیمانخیل هوتکی غلجایی ملقب بهآزادخان افغان، اهل کابل بود،[۱] که پس از فتح این شهر توسط نادر شاه (۱۱۵۰ق) به سپاه او پیوست و در لشکرکشی به هندوستان شرکت کرد و تا پایان کار پادشاه افشار در خدمت وی به سر می‌برد.[۲] او از ابراهیم‌شاه، برادرزاده نادر، لقب خانی دریافت کرد

آزادبیگ افغان از افغانهای غلجایی بود. از پیشینه او پیش از پیوستن به نادرشاه چیزی نمیدانیم . نخستین آگاهی تاریخی ما در باره  آزادبیگ به لشکرکشی نادرشاه به هندوستان بازمیگردد که طی آن آزادبیگ به هنگام فتحِ کابل توسط نادر در سال 1150 ق با گروه ی از افغانها به سپاهیان نادرشاه پیوست (غفاری کاشانی، 135۶ : 72 ؛ آذربیگدلی، 1378 : 2 / 478). آزادبیگ پس از پایان لشکرکشی نادر به هندوستان به همراه او به ایران آمد و از این زمان است که منابع تاریخی به صورت جسته گریخته از او یاد میکنند.
آزادبیگ پس از بازگشت نادر از هندوستان، به دستور نادر به سپاه امیر اصلان خان فرمانروا ی آذربایجان پیوست(آذ ربیگدلی، 1378 : 2 / 478 ؛ دنبلی، 1349 : 1 / 491 .) آزادبیگ در جنگهای نادر با عثمانی ها حضور داشت. به گزارش مروی، در حمله ی نادرشاه به بغداد، آزادبیگ افغان از سوی نادرشاه مأمور سرکوبی اعراب نافرمان اطراف کوفه شد. درین ماموریت بر سر آن طایفه شبیخون برده، دو سه هزار خانوار از ایشان را اسیر و... دو سه هزار نفر دیگر را قتل کرده و پیروزمندانه به حضور نادرشاه برگشت » (مروی، 13۶3 : 3 / 923 .)
پس از قتل نادرشاه به واسطه از هم گسیختن سپاهی ان و شیرازه ی امور، هرکدام از سرداران نادری به راهی رفتند . هنوز بر ما معلوم نیست که چرا آزادبیگ افغان به مانند احمدخان درانی راهی افغانستان نشد و در محیط سیاسی پرتلاطم ایران باقی ماند. به نظر میرسد که خصومت دائمی افغانهای ابدالی درانی با افغانهای غلجایی در این تصمیم گیری مؤثر بوده است. به هر صورت آزادبیگ افغان علیرغم تمام موانع و مشکلات در ایران ماند و وارد کشمکشهای پرخطر و دراز مدت نظامی با مدعیان دیگر شد. اینکه آزادخان در چنین جو متلاطمی توانست 10 سال در چرخه قدرت باقی بماند نشان دهنده ویژگیها، خصوصیات برجسته سیاسی و نظامی و نیز توانایی او در ائتلاف سازی با خوانین قدرتمند بود. همانگونه که پیشتر گفتیم به دنبال قتل نادر، جنگهای جانشینی در خاندان افشاریه شروع شد. این جنگها فرصتی برای ترقی و پیشرفت سیاسی آزادبیگ فراهم کرد. آزادبیگ که در خدمت امیراصلان خان بود به همراه او به ابراهیم خان برادر عادلشاه و
رقیب او پیوست؛ اما در جو متلاطم آن روزگار که اتحادها و ائتلافها ناپایدار بود، ابراهیم خان و امیراصلان خان بزودی به صف آرایی نظامی در مقابل هم دست زدند. (آذ ربیگدلی، 1378 : 2 / 472 ؛ گلستانه، 253۶ : 29 - 28). در این شرایط بود که آزادخان با دوراندیشی و مصلحتگرایی، پیش از شروع جنگ به ابراهیمخان پیوست و در ازای این خدمت به لقبِ خانی رسید (غفاری کاشانی، 135۶ : 72 ؛ آذربیگدلی، 1378 : 2 / 478؛ دنبلی، 1349 : 1 / 491). بی تردید پیوستن آزادخان به ابراهیم در پیروزی او و شکست امیراصلان خان حکمران مقتدر آذربایجان مؤثر بود. پس از کنار زدن امیراصلان خان، ابراهیم شاه درصدد برآمد تا با کنار زدن شاهرخ شاه به انشقاق قدرت در خاندان افشاریه پایان دهد. ازاین رو با لشکر عظیم خود به سوی خراسان حرکت کرد (آذ ربیگدلی، 1378 : 2 / 472 ؛ گلستانه، 253۶ : 31). در این لشکرکشی آزادخان افغان فرماندهی افغانهای سپاه را بر عهده داشت. به گزارش گلستانه لشکرکشی ابراهیم شاه به سمت خراسان با دو دستگی و اختلاف میان افغانها و ازبکهای سپاه از یک طرف و سپاهیان ایرانی از طرف دیگر شروع شد و این اختلافات سرانجام در سمنان (فصلنامه علمی مطالعات تاریخی جنگ، شماره 16) علنی شد و به درگیری میان طرفین ا نجامید. در این درگیری، نیروهای ا یرانی که از توپخانه بهره میبردند نیروها ی افغان و ازبک را به توپ بستند. در پی این واقعه لشکر ابراهیم شاه از هم فروپاشید و ابراهیم شاه به همراه آزادخان و دیگر سرداران خود به سوی قم بازگشت؛ جایی که ابراهیم شاه قبل از لشکرکشی به سوی خراسان، میرسید محمد را مأمور حفاظت و حراست از آن شهر و تعمیر سد قم کرده بود (گلستانه، 253۶ : 33 - 31 ؛ مرعشی صفوی، 13۶2 : 99-98 .)
اما ابراهیم شاه در قم با دروازه های بسته ی شهر روبرو شد و میرسیدمحمد از ورود قوای ابراهیم شاه به شهر جلوگیری کرد. در این زمان (11۶2 ق) بود که آزادخان افغان با مشاهده ضعف و زوال قدرت ابراهیم شاه با 15 هزار تن از سپاهیانش از ابراهیم شاه جدا شد و با این اقدام بود که ابراهیم شاه از صحنه قدرت حذف شد (گلستانه، 253۶ : 3۶ -35). پایان کار ابراهیم شاه که تا حد زیادی ریشه در جدایی آزادخان افغان از وی داشت سبب شد تا از یک طرف دوقطبی قدرت در خاندان افشاریه از میان برداشته شود و از طرف دیگر چنانچه در ادامه خواهیم دید سبب برآمدن مدعیان جدید قدرت شد که
همگی بیرون از خاندان افشاریه بودند.
به هر صورت آزادخان افغان پس از جدایی از ابراهیم شاه طی نامه ای، به میرسیدمحمد اظهار اطاعت کرد و از او کسب تکلیف نمود. میرسیدمحمد که ورود آزادخان و افغانهای تحت فرمان او به شهر را به مصلحت نمیدید به آزادخان توصیه نمود که با سپاهیان خود به سمت قزوین و ساوه برود و منتظر دستورات بعدی باشد و آزادخان افغان نیز مطابق دستور در محل یادشده مستقر شد (مرعشی صفوی، 13۶2 : 102 - 101.)
به نوشته گلستانه آزادخان مدتی را در ساوجبلاغ و قزوین بسر برد و منتظر حوادث سیاسی بعدی بود تا خود را با آن هماهنگ کند و چون وضعیت سیاسی ایران را نامشخص و هرجومرج گونه دید و بیم آن داشت که سرداران و سربازانش دچار خودسری و پراکندگی شوند با سپاهیان خود به سوی آذربایجان رفت (گلستانه، 253۶ : 184 - 183).
دنبلی ماجرا ی رفتن آزادخان به آذربایجان را به گونه ای متفاوت روایت میکند و روایت او پذیرفتنی تر به نظر میرسد. به نوشته ی او پس از شکست ابراهیم شاه، آزادخان با جمعی از افغانها به مناطقی چون شهر زور و زهاب رفت و نظر به هم کیشی با خالد پاشا والی آنجا، مدتی را آنجا سپری کرد و سرانجام در پی حوادثی که در آذربایجان رخ داد به آذربایجان حمله کرد و آنجا را تصرف نمود (دنبلی، 1349 : 1 / 493 - 491 .)
به هر صورت عزیمت آزادخان به آذربایجان که در اواخر سال 11۶2 ق یا اوایل
11۶3 ق رخ داد

پس ازکشته شدن  نادر به نیروهای ابراهیم‌میرزا برادرزاده نادر پیوست،  با شکست ابراهیم‌میرزا از نیروهای شاهرخ‌میرزا به او به همراه سواران افغان  نزد سید محمد، تولیت آستان  رضوی  رفت  و از آشفتگی روزگار  گله کرد  و  و سید محمد او را  به ساوه و قزوین فرستاد 


آزادخانِ اَفْغان، شهرت آزادبیگ سلیمانِ خیلی غلیجایی (د ۱۱۹۵ق / ۱۷۸۱م)، سپاهی و سیاست‌پیشۀ افغانی و یکی از مدعیان حکومت ایران. وی در ۱۱۵۰ق / ۱۷۳۷م هنگام گشودن کابل به دست نادرشاه افشار، با گروهی به لشکر وی پیوست و به ایران آمد و تا وقتی که نادر زنده بود، سر بر فرمان وی داشت. پس از کشته شدن او علم استقلال برافراشت و با کریم‎خان زند و محمدحسن‎خان قاجار جنگید و سرانجام پس از شکست کامل، به دربار کریم‌خان پناه آورد و تا پایان زندگی نزد وی و جانشینانش زیست. از احوال او پیش از پیوستن به نادر اطلاعی در دست نیست. 
آزادبیگ در ۱۱۵۴ق / ۱۷۴۱م همراه نادرشاه به ایران آمد و به فرمان وی به ردۀ سپاهیان امیراصلان‎خان قِرِقْلو پیوست. اصلان‎خان عمه‎زادۀ شاه و فرمانروای آذربایجان بود (آذر بیگدلی، ۳۷۳؛ ذنبلی، تجربة‎الاحرار، ۱ / ۴۹۱). چند سال پس از آن، هنگامی که نادر با لشکریانش به بغداد رفت، آزادبیگ نیز در خدمت بود. در این سفر نادر او را به فرماندهی گروهی از افغانها به سرکوبی عربهای شورشی پیرامن کوفه گسیل کرد. آزاد به خوبی از عهدۀ این مأموریت برآمد و توانست بی‎جنگ و خونریزی، آنان را به فرمانبری وا دارد و گروهی از سران آنان را نزد نادر ببرد (مروی، ۳ / ۹۲۳). آزادبیگ در فتح شیراز هم ازجملۀ سرداران سپاه نادر بود و به فرمان او محاصرۀ شهر را همراه با سرداران دیگری همچون محمدحسین‎خان قاجار و شهبازخان دُمْبُلی بر عهده داشت (همو، ۳ / ۹۵۱-۹۵۳). پس از کشته شدن نادر در ۱۱۶۰ق / ۱۷۴۷م، در جنگی که میان امیر اصلان‎خان قرقلوی افشار و ابراهیم‎خان برادرزادۀ نادر واقع شد، وی پیش از آغاز نبرد به ابراهیم خان پیوست و از او لقب «خانی» گرفت (آذربیگدلی، ۳۷۳). سپس وقتی که قدرت ابراهیم‎شاه را رو به زوال دید، با ۰۰۰‘۱۵ سوار از او جدا شد و به میرسیدمحمد متولی آستانۀ رضوی که خود را از تبار صفویه می‎دانست و شاه‎سلیمان می‎خواند، پیوست و از سوی او مأمور شد که به قزوین و ساوه رود و در آنجا منتظر فرمان باشد.
جدا شدن آزادخان از ابراهیم‎خان مایۀ شکست قطعی و گرفتاری او گردید. (گلستانه، ۳۳-۳۶). آزادخان مدتی در قزوین و ساوجبلاغ در بلاتکلیفی به سر برد،   . پس به آذربایجان رفت و در آنجا با سردارانی چون فتحعلی‎خان افشار و شهبازخان دنبلی متحد گردید و و بر آنان سروری یافت. پس از چندی قلعۀ ارومیه را پایگاه خود ساخت و در آنجا مدتها با سردارانی که از وی فرمان نمی‎بردند و بر بخشهایی از آذربایجان تسلط داشتند، جنگید. با پیوستن موسى‎خان افشار به وی، و پس از اینکه «قِزْآغا» دختر موسى‎خان را به عقد خود درآورد، شمار لشکریانش به ۰۰۰‘۳۰ تن رسید

آزادخان افغان و تثبیت قدرت در نواحی شمال غر ب فارس (ایران)
۱۷۴۷-۱۷۵۰م
نواحی شمال غرب ایران و به طور مشخص آذربایجان از گذشته های دور دارای اهمیتی ویژه و مورد توجه حکام و صاحبان قدرت بود. روایتهای مورخان نشان میدهد که استقرار آزادخان در آذربایجان ریشه در تحولات این ایالت داشت. حکمرانی آذربایجان پس از قتل امیراصلان خان به مهدی خان افشار حکمران ارومیه و متحد ابراهیم شاه سپرده شد و ابراهیم شاه پس ازاین انتصاب، با سپاهیان خود به سو ی شاهرخ لشکر کشید اما مهدی خان با سوءرفتار خود موجبات شورش علیه خویش را فراهم کرد و به قتل رسید
(ادیب الشعرا، 134۶ : 105 - 101 ؛ دنبلی، 1349 : 1 / 490 - 489). قتل مهدی خان موجب شد تا برادرش نقی خان در ارومیه به خون خواهی او قیام کند و در این راه از آزادخان که در این زمان در شهر زور کردستان بود کمک بخواهد و همین پای آزادخان را به آذربایجان باز کرد. گزارشهای تاریخی نشان میدهد که در این جنگِ خشونت بار بسیاری از نیروهایی که برای نجات تبریز جمع شده بودند کشته شدند و آزادخان به همراه نقی خان فاتحانه وارد آذربایجان شد. آزادخان در سال 11۶3 ق به حکومت تبریز رسید و این آغاز
پیشرفت های او بود (غفاری کاشانی، 135۶ : 73 - 72 ؛ دنبلی، 1349 : 1 / 493 - 490 ؛ ادیبالشعرا، 134۶ : 109 - 107 ؛ آذربیگدلی، 1378 : 2 / 478 .)
توسعه ی قدرت آزادخان در تبریز بزودی او را رویاروی حکمران آذربایجان یعنی نقی خان قرار داد. آزادخان در مدت سه ماه توانسته بود لشکری 7000 نفری را جمع آوری کند. به نوشته ادیب الشعرا، آزادخان در تبریز رویه مستقلی نسبت به نقی خان در پیش گرفته بود «و زیاده تحکیم به احکام او نمیکرد» (ادیب الشعرا، 134۶ : 111 - 109) به دنبال این سرکشی، نقی خان با لشکر 20 هزارنفری از ارومیه به قصد تنبیه آزادخان به سمت تبریز رفت. آزادخان که توان مقاومت در خود نمیدید با لشکریان خود به سمت
نخجوان رفت اما در کنار ارس متوقف شد و ناگزیر به جنگ شد. در جنگی که رخ داد لشکریان آزادخان با دلاوری تمام جنگیدند و پیروز شدند. نقی خان به سوی ارومیه متواری شد و در قلعه ارومیه پناه گرفت. آزادخان که به تعقیب او پرداخته بود در میانه راه به سببِ همراهیِ شهبازخان دنبلی با نقی خان، خوی، خاستگاه دنبلی ها را فتح کرد و این مقدمه ی پیوند سیاسی شهبازخان دنبلی با او بود. ارومیه نیز پس از مقاومتی کوتاه تسلیم شد و با تسخیر این قلعه آزادخان بر بخش اعظم آذربایجان دست یافت (غفاری کاشانی،
135۶ : 74-73 ؛ ادیبالشعرا، 134۶ : 112 - 111).
با این قدرت نمایی، زمینه اتحاد سایر خوانین با آزادخان فراهم شد. به روایت گلستانه، شهبازخان دنبلی و فتح علی خان افشار در رقابت با سایر خوانین ، با آزادخان افغان متحد شدند و با پیوستن این افراد، قدرتِ آزادخان رو به افزایش گذاشت؛ از همین رو به نبرد
با سایر خوانینِ سرکش مثل کاظم خان قراچه داغی و موسی خان افشار و سایر خوانین پرداخت و دامنه قدرت خود را روز به روز افزایش داد و بر قسمتهای بیشتری از آذربایجان سلطه پیدا کرد و قلعه ارومیه که از قلعه های مستحکم بود را به عنوان مقر خویش تعیین کرد (گلستانه، 253۶ : 184).
به نوشته گلستانه آزادخان با پیوستن خوانین آذربایجان و تدارک لشکری 30 هزارنفری به فکر پادشاهی افتاد و چون مدتی را در مناطق غربی ایران به سر برده بود و از اوضاع آنجا اطلاع داشت و با برخی از سرکردگان آنجا ارتباط داشت به اندیشه تصرف قلعه کرمانشاه افتاد (همان: 185). تصرف کرمانشاه میتوانست او را در سطحی بالاتر از رقیبان و حریفان قرار دهد زیرا قلعه مستحکم کرمانشاه و توپخانه معروف آن میتوانست پشتوانهای برای بسط قدرت آزادخان باشد؛ بنابراین آزادخان نامه ای به حکمران کرمانشاه، میرزا محمد تقی خان گلستانه و توپچی باشی آن، عبدالعلی خان نوشت
از آنان خواست که با او متحد و متفق شوند (همان: 185). گزارشها ی این قسمت را مرهون ابوالحسن گلستانه هستیم که در این زمان در کنار عمویش محمدتقی خان در قلعه کرمانشاه بسر میبرد. به نوشته او، پاسخ محمدتقی خان و عبدالعلی خان به درخواست آزادخان نا امید کننده بود. آنان ضمن اشاره بر توانایی خود برای دفاع از کرمانشاه، تأکید کردند که در صورت نیاز و مواجه شدن با تهدیدات، از آزادخان درخواست کمک خواهند کرد (همان: 18۶ - 185).
با ناامیدی آزادخان از تصاحب مسالمت آمیز کرمانشاه، خان افغان در اندیشه ی توسعه ی قدرت خود به آنسوی ارس افتاد که به طور سنتی جزئی از قلمرو آذربایجان بود. به همین منظور آزادخان در گام اول نخجوان را پس از نبردهای سخت فتح کرد. آزادخان در گام بعدی به ایروان حمله کرد. اهالی ایروان چون تاب مقاومت نداشتند از حکمران گرجستان کمک خواستند (ادیبالشعرا، 134۶:115 - 114). در نبرد سختی که در نزدیک گرجستان رخ داد لشکریان آزادخان در پی استقامتِ مثال زدنی گرجیان شکست خوردند
و به این سوی ارس متواری شدند؛ اما آزادخان پس از بازگشت به تبریز مجددا به تدارک نیرو پرداخت و بار دیگر در سال 11۶4 ق بر گرجستان تاخت. تلفاتِ دو نیرو در میدان جنگ سنگین بود اما سرانجام این افغانها بودند که پیروز میدان شدند. پس از این پیروزی بود که هراکلیوس والی گرجستان در مقابل آزادخان سر تسلیم فرود آورد و با این اظهار اطاعت به حکومت خویش بازگشت و به منظور تحکیم روابط، خواهر خود را به همسری خان افغان درآورد (گلستانه، 253۶ : 188 - 18۶ ؛ سایکس، 1380 : 2 / 400). با فتح
گرجستان آزادخان به قدرت بیرقیب شمال غرب کشور تبدیل شد و سراسر آذربایجان به تصرف او درآمد


. در این هنگام خبر رسید که پناه‎خان انبارلو از خمسۀ قزوین با لشکری آراسته، عازم تسخیر آذربایجان است. آزادخان ۰۰۰‘۴ تن از لشکریان خود را به سرداری فتحعلی‎خان افشار به دفع وی فرستاد. در جنگی که در نزدیکی تبریز میان آنان درگرفت، پناه‎خان شکست خورد و گریخت (ادیب‎الشعراء، ۱۱۴-۱۱۵). 
آزادخان در ادامۀ کوشش برای تسخیر سراسر آذربایجان و تثبیت حکومت خود، جانشینی در تبریز نشاند و با سپاهیانش به گرجستان تاخت، لیکن در جنگ سختی که میان وی و هراکلیوس (ارکلی‎خان) فرمانروای گرجستان درگرفت، شکست یافت و به تبریز گریخت. پس از استقرار در تبریز به تقویت خود و گردآوری و سازماندهی لشکر پرداخت و بار دیگر به گرجستان تاخت. این‎بار پس از کوشش بسیار، گرجیان را شکستی سخت داد و آن حدود را نیز بر متصرفات خود افزود. هراکلیوس ناگزیر با وی از درِ دوستی درآمد و فرمان او را گردن نهاد و خواهرش را به زنی به او داد (گلستانه، ۱۸۶- ۱۸۸). آزادخان در فاصلۀ دو لشکرکشی به گرجستان، برای تأمین هزینه‎های جنگی، مبلغی بیش از مالیات مرسوم از مردم تبریز خواستار شد. مردم که از همراهی با او در دفعات پیش پشیمان بودند بر دست‎نشاندۀ وی فضلعلی‎خان شوریدند و او را کشتند و چون از انتقام آزادخان ترسیدند، در قلعۀ شهر پناه گرفتند و با او به ستیز برخاستند. تبریزیان با یاری خواستن از ایلات اطراف شهر، زمانی دراز در برابر آزادخان پایداری ورزیدند و شهر و قلعۀ آن را نگهداری کردند، لیکن سرانجام در رمضان ۱۱۶۴ق /  ژوئیۀ ۱۷۵۱م تبریز به تصرف آزاد درآمد و نزدیک به ۰۰۰‘۴ نفر از مردم شهر در این جنگ کشته شدند (دنبلی، تجربةالاحرار ۱ / ۴۹۱-۴۹۳؛ ادیب‎الشعراء، ۱۱۶- ۱۱۹). 
آزادخان می‎خواست پس از تسخیر سراسر آذربایجان، با سرداران و جنگجویان زیر فرمان خود به خراسان رود و از آنجا به افغانستان حمله بَرَد و احمدشاه ابدالی را که از قبیلۀ مخالف او بود و حکومت افغانستان را در اختیار داشت، از میان بردارد و قندهار پایتخت او را متصرف شود، لیکن با گرفتاریهایی که در آذربایجان برای او پیش آمد، نتوانست حتى همۀ آن منطقه را به زیر فرمان خویش درآورد. چون در ۱۱۶۶ق / ۱۷۵۳م علیمردان‎خان بختیاری که از پیش با کریم‎خان متحد بود، بنای مخالفت را با خان زند نهاد و آمادۀ نبرد با او گردید، از آزادخان، فرمانروای آذربایجان، و اسماعیل‎خان فیلی، فرمانروای لرستان، نیز برای دفع کریم‎خان، کمک خواست. آزادخان با لشکری که شمار آن را تا ۰۰۰‘۸ تن دانسته‎اند، از ارومیه روانۀ کرمانشاهان و کردستان شد، لیکن پیش از آنکه به اردوی علیمردان‎خان بپیوندد، کریم‎خان با لشکر خود بدو رسید و او را منهزم ساخت (آذر بیگدلی، ۳۷۳؛ نامی، ۳۴؛ هدایت، ۹ / ۲۱).

سیاسی توانست شهر قحطی زده ی کرمانشاه را پس از چهارده ماه محاصره به شکل مسالمت آمیز و بدون زد وخورد وادار به تسلیم کند و محمدتقی خان گلستانه و عبدالعلی خان تو پچی باشی را به جرگه لشکریان خود وارد کند. (گلستانه، 253۶ : 2۶7 -2۶۶ ). خبر سقوط کرمانشاه گرچه برای علیمردان خان و مصطفی پاشا ناگوار بود اما اخبار حرکت آزادخان با چندین هزار سوار از تبریز موجی از امید را برانگیخت. با نزدیک شدن لشکر کریم خان ، قوای متحد که در انتظار آزادخان افغان بودند دست به جابجایی های تاکتیکی زدند؛ بدان خاطر که تا قبل از رسیدن قوای آزادخان با لشکر کریم خان روبرو نشوند. علیمردان خان و مصطفی پاشا همچنین یکی از سرداران سپاه را
به سوی آزادخان فرستادند تا در حرکت شتاب کند و هرچه سریع تر به اردو ملحق شود. (غفاری کاشانی، 135۶ : 70 ؛ گلستانه، 253۶ : 2۶7 ). به درستی نمیدانیم که آیا آزادخان به منظور بهره برداری از نتیجه جنگ، در پیوستن به قوا ی متحد تعلل کرده بود یا خیر.
به هرصورت جنگ بدون حضور لشکر آزادخان شروع شد و قوای متحد در نتیجه ی جنگی که در هارون آباد 1 رخ داد، به سرعت متلاشی و منهدم شد (گلستانه، 253۶ : 2۶8 ؛ ملکم، 1380 : 2 / 519).
این پیروزی برق آسا شرایط ناگواری نیز برا ی آزادخان پدید آورد. آزادخان به محض اطلاع از پیروزی کریم خان یک عقب نشینی منظم به سوی آذربایجان آغاز کرد؛ اما کریم خان زند سرمست از پیروزیهای خود در فتح کرمانشاه و شکست قوای متحد، تصمیم گرفت تا کار آزادخان را نیز یکسره کند (ادیب الشعرا ، 134۶ : 120). به همین منظور کریم خان منزل به منزل آزادخان را تعقیب میکرد. آ نسوتر آزادخان درحالیکه از تزلزل عناصر آذربایجانی سپاهش در بیم بود، در مورد شرایط پیش آمده با سرداران ارشد خود فتح علی خان افشار، شهبازخان دنبلی و خوانین افغان مشورت کرد. حاصل جمع نظرات این بود که لشکریان آذربایجانی و افغان توان رویارویی با لشکر زندیه را ندارند و بهتر است با کریم خان سازش به عمل آید. ارزیابی این مجلس مشورتی این بود که باز شدن پای لشکر زندیه به آذربایجان در این تعقیب، سبب فعال شدن سرکشان و عناصر ناراضی در آذربایجان خواهد شد و تمام دستاوردهای چندساله در آذربایجان را در معرض تهدید قرار خواهد داد (گلستانه، 253۶ : 270).
بی تردید این گفت وگو ها معیاری است برای ارزیابی قدرت طرفین و آشکارا نشان از شرایط و موقعیت متزلزل آزادخان در برابر کریمخان داشت . به هرصورت آزادخان با تمکین به نظر مشاورانش، معتمدانی را نزد کریم خان زند فرستاد و عزیمت خود را به صفحات غربی کشور اشتباه خواند و عنوان کرد که در دام ادعا های شاهزاده دروغین صفویه گرفتار شده است و اکنون «کوچیده به خانه خود میرود». آزادخان سپس با اشاره به تعقیب لشکریانش توسط قوای زندیه یادآور شد که ما را طاقت مجادله و مقابله با 
بهادران زندیه نیست اگر از راه مروت و اقتضای فتوت ما را بخشیده، متعرض احوال نگردند مشکور احسان خواهیم بود
(گلستانه، 253۶ : 271 - 270 ؛ نامی اصفهانی، 13۶3 :35-34) اما جواب کریم خان به فرستادگان آزادخان بسیار غرورآمیز بود. کریمخان در جواب گفت
بخشیدن درصورتی خواهد شد که آزادخان با سرداران خود به حضور آمده، قلاده ی اطاعت و بندگی در گردن افکند امرونهی را مطیع و منقاد باشد. 
(گلستانه، 253۶ : 271 .)
قاضی و شیخ الاسلام سپاهِ کریمخان تلاش کردند تا کریمخان را از نظر خود منصرف کنند و به او یادآور شدند که سرداران افغان و قزلباش به این امر رضایت نخواهد داد و آزادخان هم «سردار عظیمالشأنی» است و این ذلت را نمی پذیرد. (همان: 271) ؛ حتی جنگاوران و سرداران بزرگِ کریمخان مثل محمدخان زند و شیخعلی خان زند نیز با توجه به نامه متواضعانه ی آزادخان متمایل به صلح و سازش بودند اما کریم خان با اطمینان به
برتری خود، همه درخواست ها برای سازش را رد کرد. (نامی اصفهانی، 13۶3 : 35 - 34 ؛ حسینی فسایی، 1378 : 1 / 593).
زمانیکه فرستادگان جواب کریم خان را بر آزادخان بردند، آزادخان و سرداران که این اندازه حاضر به تحقیر شدن نبودند بعد از مشورت «دل بر حرب نهاده، دست از جان شستند» ، و سپاه را به حالت جنگی آراستند. در این نبرد لشکریان آزادخان با رشادت و دلاوری فراوان لشکریان مغرور کریم خان را شکست دادند و به یک پیروزی غیر منتظره دست یافتند و غنائم فراوانی نصیب لشکریان افغان شد (گلستانه، 253۶ : 273 - 272 ؛ ملکم،
1380 : 2 / 519 ؛ هدایت، 1380 : 9 / بخش او ل: 7094 .)
شکست کریمخان در این نبرد معادله قدرت را به سود آزادخان تغییر داد و او را در ردیف یکی از مدعیان اصلی قدرت درآورد . از طرف دیگر کریم خان که تا پیش از این جنگ، قدرت برتر در ایران محسوب میشد از موقعیت مسلطی که به دست آورده بود فرو افتاد و دوره ای از ضعف و آوارگی را تجربه کرد. به این ترتیب با جنگ قزوین ورق یکباره به سود آزادخان برگشت .به دنبال این شکست کریمخان با تعداد محدودی از لشکریان پراکنده شده اش، به همراه برادران و سرداران زندیه به طرف پیری و کمازان فرار کردند. در ورود به پیری و کمازان، کریمخان به سوی اصفهان رفت و همه سرداران زندیه را در پیری و کمازان گذاشت. سرداران مذکور در قلعه پناه گرفتند و به انتظار آزادخان
نشستند (نامی اصفهانی، 13۶3 : 3۶ .)
آزادخان با پیروزی در قزوین درصدد بهره برداری از اوضاع برآمد. در این شرایط بود که جبهه ی آزادخان با پیوستن محمدتقی گلستانه و عبدالعلی خان توپچی باشی تقویت شد. این دو که از سر اضطرار و ناچاری به کریمخان تسلیم شده بودند و پس از شکست کریم خان، بلافاصله پیوند خود را با آزادخان اعلام کردند و این کفه ی قدرت را به سود او سنگین تر کرد. آزادخان، عبدالعلی خان توپچی باشی را همراه لشکریان خود نمود و محمدتقی خان را به حکمرانی کرمانشاه منصوب کرد و او را روانهی این شهر کرد (گلستانه، 253۶ : 274).
بنابراین به دنبال این شکست ایالت مهم کرمانشاه هم به تصرف آزادخان درآمد. آزادخان روز بعد به تعقیب کریم خان پرداخت و قلعه ی پیری و کمازان را محاصره کرد. او فرستاده ای نزد شیخ علی خان زند و محمدخان زند فرستاد و به رویکرد ستیزه جویانه کریم خان و مسالمت جویانه خود اشاره کرد و گفت «مرا داعیه حرب با شما نبود، هرچند عاجزی و فروتنی کردم کریم خان قبول نکرد» آزادخان سپس به آنان پیشنهاد دوستی و صلح داد، با این هدف که هر کدام در قلمرو خود متعرض دیگری نشوند (همان: 274 .)
به نظر میرسد که آزادخان تا این لحظه اندیشه ای برای فتح ایران و اعلام سلطنت نداشت و به داشتن قلمرو خود به مرکزیت ارومیه به دور از تعرض دیگر مدعی ان قدرت قانع بود، اما حوادثی که در ادامه رخ داد سبب خیز وی بهسو ی سلطنت شد.
به هرصورت سران زندیه پذیرش پیشنهادات را موکول به نظر کریم خان کردند و در واقع آن را رد کردند؛ اما آزادخان با فریب و وعده دوستی، موفق شد تا سران زندیه را به لشکرگاه خود بکشاند و سپس همه را خلع سلاح و در بند کرد و به آذربایجان فرستاد تا در قلعه ارومیه زندانی شوند (هدایت، 1380 : 9/ بخش او ل: 7094 ؛ نامی اصفهانی، 13۶3 : 37). بدین ترتیب با دستگیری 15 تن از سران زندیه که تکیه گاه و هسته قدرت کریم خان بودند، کریم خان از مهمترین حامی ان و جنگاوران خود محروم شد و توان رویارویی با آزادخان را از دست داد. از آ نطرف آزادخان با این پیروزیِ بی هزینه، اکنون در اندیشه فتح اصفهان و اعلان سلطنت خود افتاده بود؛ بنابراین با لشکریان افغان و افشار به قصد یکسره کردن کار کریم خان راهی اصفهان شد (غفاری کاشانی، 135۶ : 83 - 81).
کریمخان که از اتفاقات پیری و کمازان باخبر شده بود و در شرایط پیش آمده نبرد با آزادخان را بی نتیجه میدانست، قبل از رسیدن آزادخان به اصفهان، شهر را رها کرد و با دو هزار نیرو به سمت شیراز رفت (گلستانه، 253۶ : 277 - 27۶). تعداد اندک سپاهیان کریم خان در این زمان نشان میدهد که پیامد های شکست در جنگِ قزوین تا چه اندازه برای کریم خان سنگین بوده است. به هر صورت آزادخان پس از ترک اصفهان توسط کریم خان، بدون هرگونه مانعی وارد اصفهان شد. اصفهان پایتخت صفویه در این دوره به مکانی تبدیل شده بود که هرکدام از مدعیان سلطنت درصدد بودند تا با تصرف آن،
سلطنت و پادشاهی خود را اعلام کنند. آزادخان با تصرف اصفهان در سال 11۶۶ ق 1132 خ/ 1753 م بر تخت سلاطین صفوی تکیه زد و سلطنت خویش را اعلام کرد و «کمال استقلال حاصل نمود» ادیب الشعرا 1۳۸۲ : 120 ؛ آصف، 1382 : 273 ؛ هدایت، 1380 : 9 / بخش او ل: 7094 . او خود را ملک الملوک و وارث ملک و کشور و شهریار با استحقاق و سزاوار طوق و افسر میدانست» (نوری، 138۶ : 22). آزادخان همچنین در اصفهان به ضرب سکهی طلا پرداخت. نقش سکهی او چنین بود
تا که آزاد در جهان باشد/ سکه ی صاحب الزمان باشد (ادیب الشعرا، 134۶ : 121 ؛ نوایی، 1348 : ۶3 ؛ موسوی دالینی، 1398 : 79 .)
پس از استقرار در اصفهان، آزادخان به فکر تحکیم سلطنت خود افت اد. او «به جمیع بلاد عراق فتح نامه نوشت و عمال از طرف خود مقرر نموده فرستاد» (ادیب الشعرا، 134۶ :121 ؛ گلستانه، 253۶ : 287 - 28۶). به گزارش گلستانه آزادخان حتی به فراتر از ایران می اندیشید و قصد داشت که پس از تصرف مناطق مرکزی ایران، خراسان را نیز فتح کند «و بعد از تسلط بر احمدشاه خود سریر آرای شاهی گردد (گلستانه، 253۶ : 189)؛ اما حریف سرسخت او کریمخان، مجالی برای تحقق این اندیشه ها باقی نمیگذاشت. کریم خان در این برهه گرچه ضعیف ترین حلقه از مدعیان قدرت بود اما با چنان پشتکاری میجنگید که گویی سلطنت در طالع او نوشته شده بود.
کریمخان در این زمان با حدود ۶00 نفر بین اصفهان و شیراز به صورت آواره به سر میبرد و هر روز با این نیروی محدود از جایی به جای دیگر میرفت. در این شرایط ناگوار، خبر امیدوار کننده برا ی او فرار موفق سران زندیه در مسیر ارومیه ا ز دست نیروهای آزادخان بود. این خبر باعث شد تا کریم خان به سرعت خود را به بروجرد برساند و به سران زندیه بپیوندد (هدایت، 1380 : 9/ بخش او ل: 7094 ؛ گلستانه، 253۶ : 283 ؛ نامی اصفهانی، 13۶3 : 40). تحرکات کریم خان در بروجرد و پیوستن برخی ایلات به او باعث شد تا آزادخان با لشکریان خود به بروجرد عزیمت کند. کریم خان و سرداران زند نیز
آماده نبرد شدند و از بروجرد به سیلاخور رفتند. در نبرد سیلاخور آزادخان به جهت کثرت قوا به آسانی پیروز شد و سران زندیه که نگران اسارت زنان اردو به دست افغانها بودند سراسیمه دست به عقب نشینی زدند. فراوانی غنائم در این ن رد چنان بود که آزادخان از تعقیب قوا ی زندیه خوددار ی کرد (گلستانه، 253۶ : 28۶ - 283 ؛ نامی اصفهانی، 13۶3 : 43 - 42).
پس از شکست سیلاخور، کریمخان که شیرازه سپاهِ محدودش ازهم پاشیده شده بود، زنان ایل را در جای امنی پناه داد و به عملیات جنگ و گریز روی آورد. کریمخان مدت دو ماه به این شکل به مبارزه پرداخت و بر افغان ها حمله میبرد و در خفا به جمعآوری لشکر میپرداخت (گلستانه، 253۶ : 287).
آزادخان که در این زمان همانند یک سلطان حکومت میکرد، پس از تحرکات مجدد کریم خان و تسلط او بر شهر قمشه، در سال 11۶7 ق فتح علی خان افشار را با 8 هزار سوار افغان برا ی گرفتن کریمخان فرستاد (همان: 287). عدم شرکت آزادخان در این لشکرکشی و اعزام یکی از سرداران، بیانگر تضعیف شدید قدرت کریم خان بود و نشان میداد که خان افغان تهدید او را جدی ارزیابی نکرده است. لشکریان کریم خان در این زمان به سختی 3000 تن بودند «که بعضی آلات حرب نداشتند» (همان: 287 )؛ اما مقاومت
سرسختانه ی آنها در مقابل فتحعلی خان افشار سبب شد تا وی از آزادخان درخواست کمک کند. با حضور آزادخان که با 40 هزار نیرو به صحنه ی جنگ پیوست، تمام امیدهای کریم خان برای کامیابی در این جنگ بر باد رفت (همان: 288). نابرابری قوا و ناامیدی از پیروزی در این جنگ سبب شد تا برادر کریمخان، اسکندرخان نقشه ی متهورانه ای را برای قتل آزادخان به اجراء بگذارد. او به تنهایی به قلب لشکریان آزادخان زد اما به اشتباه
سردار دیگری را مورد اصابت قرار داد. نتیجه این شجاعت، برای اسکندرخان حاصلی جز مرگ نداشت (نامی اصفهانی، 13۶3 : 39).
بار دیگر سپاهیان زندیه در مقابل آزادخان به سختی شکست خوردند و کریمخان با معدودی از سپاهیانش به جانب گندمان بختیاری متواری شد (گلستانه، 253۶ : 289). فتح علی خان افشار که کریم خان را دشمنی جدی و سرسخت میدانست با اصرار زیاد وعلی رغم میل آزادخان اجازه تعقیب کریم خان را از آزادخان گرفت. آزادخان بدان دلیل موافق تعقیب کریم خان نبود چون بیم داشت که این تعقیب به درون کوهستانهای بختیاری، موجب اتحاد بختیاری ها با کریم خان شود (همان: 289). تعقیب فتح علی خان گرچه کریم خان را با دشواریهای فراوان روبرو کرد اما کریم خان و یارانش توانستند به لطف موانع طبیعی منطقه بدون صدمه ی جدی به مناطق داخلی تر بختیاری عقب نشینی کنند (نامی اصفهانی، 13۶3 : 44 ؛ گلستانه، 253۶ : 293 - 289).
مشاهده شکست های پیاپی قوای زندیه و پراکندگی و سرگردانی آنها سبب شد تا علی مردان خان بختیار ی که هنوز در مناطق لرستان با چند هزار نیرو به حیات سیاسی خود ادامه میداد، در سال 11۶7 ق به سرداران زند پیشنهاد اتحاد علیه آزادخان افغان دهد (گلستانه، 253۶ : 294 - 293 )؛ این در حالی بود علی مردان خان پیشتر دست اتحاد به سوی آزادخان علیه زندیه دراز کرده بود. ا ین پیشنهاد گذشته ا ز آنکه ناپایداری ا تحادهای سیاسی این عصر را نشان میدهد، از قدرت برتر آزادخان نسبت به تمام مدعیان حکایت دارد؛
اما این پیشنهاد علی مردان خان در فضای آکنده از بی اعتمادی آن زمان به توطئه برای حذف کریم خان تعبیر شد و در نهایت منجر به قتل ناگهانی علیمردان خان بختیار ی توسط محمدخان زند شد (نامی اصفهانی، 13۶3 : 44 ).



 آزادخان پس از این شکست خواست به آذربایجان بازگردد. پس سفیری نزد کریم‎خان فرستاد و پیام داد که چون وی گناهی نکرده و به علیمردان‎خان یاری نرسانده است، اجازۀ بازگشت بدو داده شود. محمدخان و شیخعلی‎خان زند، ۲ تن از سرداران برجستۀ کریم‎خان، با خواست وی موافقت کردند، ولی کریم‎خان به گمان اینکه بسیار نیرومند است و نیازی به آزادخان ندارد، بر اثر غرور و لجاجت، از پذیرفتن خواهش وی سر بر تافت و راه را بر او بست. جنگ میان دو لشکر درگرفت و سرداران بزرگ سپاه کریم‎خان، محمدخان و شیخعلی‎خان زند، که به نظرشان توجهی نشده بود، قلب لشکر را رها کردند و مایۀ شکست او شدند. کریم‎خان پس از این شکست با شمار اندکی از لشکریان و افراد خاندان زند به قلعۀ پَری و کَمازان رفت. آزادخان پس از این پیروزی به دنبال کردن کریم‎خان پرداخت و چون نزدیک قلعۀ پری رسید، دانست که کریم‎خان خود به اصفهان رفته، ولی همۀ سرداران زند در قلعه هستند. پس پیکی نزد آنان فرستاد و خواستار دیدار شد. سرداران زند با فرستادۀ آزادخان سخنان درشت گفتند و او را بازگرداندند. آزادخان چند روزی قلعه را در محاصره گرفت، لیکن قادر به تصرف آن نشد. پس با نیرنگ آنان را از قلعه بیرون کشید و همه را دستگیر کرد. 
آزادخان به پسرعم خود، عَلَم‎خان فرمان داد که آنان را به ارومیه ببرد و در زندان بدارد. علم‎خان با سپاهیان خود که شمارشان به ۷۰۰ نفر می‎رسید، همراه ۰۰۰‘۴ نفر از افغانان و افشاریان رهسپار آذربایجان شد (گلستانه، ۲۷۵-۲۷۷). علم‎خان افراد خاندان زند را با احتیاط فراوان حرکت داد و کوشید با آنان به مدارا رفتار شود. چون اینان به منزلی به نام «زاغج» رسیدند، حادثه‎ای رخ داد که گرچه شگفت می‎نماید، ولی مآخذ دست اول آن را با شرح جزئیات یاد کرده‎اند: در اینجا «لشکریان از افغان و جز ایشان به سبب گرمی هوا و مشقت راه، هریک در خیمۀ خود برهنه شده به خواب رفتند. علم‎خان سردار هم در خیمۀ خود به خواب رفت و نوکران و خدمتکاران متابعت سردار خود کرده هریک در جایی کمر خود را گشوده به استراحت مشغول شدند. اسبان را نیز در زیر زین یکه میخ کردند». ۱۵ تن پهلوانان دست‎بستۀ سپاه زند، به کمک پاره استخوانی تیز، بندهای خود را بریدند و با یک جهش برق‎آسا بر اسبان پریدند و نیزه‎ها را از زمین برآوردند. نخست یکی دو تن از ایشان به خیمۀ علم‎خان تاختند و با ضرب شمشیر و تپانچه او را از پای درآوردند. آنگاه همگی بر افغانان تاختند و در میان گیرودار و یکه‎خوردگی از خواب‌رمیدگان، فریاد برکشیدند که اینک خود کریم‎خان است که با سپاهیان خویش فرا رسیده است و کشتار شما را آغاز نهاده است. زنان نیز در این پیکار کوششها کردند. به‌هرحال، افغانان سراسیمه شدند و سر به کوه و بیابان گذاشتند. سرداران زندی زنان و غنایم و بار و بنه را برداشته از راهی ناشناخته روانۀ چَمْچالِ کرمانشاهان شدند. یاران آزادخان پس از لختی به جای نخست بازآمدند، لیکن جز کشتگان و زخمیان خود چیزی در اردوگاه نیافتند. از این‎رو، ماجرا را نوشته توسط حنظله‎بیگ افغان و یک سوار دیگر به اصفهان به آزادخان رساندند. در چمچال، با پراکنده شدن این خبر، حدود ۰۰۰‘ ۳ سوار و پیاده از کردان خَزَل و ۰۰۰‘۱ سوار و پیاده از جماعت دِلْفان (از ایلات خرم‎آباد لرستان) به خدمت خانوادۀ کریم‎خان پیوستند. اینان ۲ سوار تیزتک را به جست‎وجوی کریم‎خان فرستادند و او را که در میان شیراز و اصفهان سرگردان بود، از حقیقت حال آگاه ساختند و عازم بروجرد گشتند. کریم‎خان با شتاب در بروجرد به خانوادۀ خود ملحق گردید (گلستانه، ۲۷۹-۲۸۴). از آن سوی آزادخان چون در اصفهان استقرار یافت، بر تخت پادشاهان صفوی نشست و سکه به نام خود زد. نقش سکه‎اش این بیت بود: 

تا که آزاد در جهان باشد          سکه‎اش صاحب‎الزمان باشد

سپس فرمانروایی از جانب خود برای شهرهای اطراف معین کرد (ادیب‎الشعراء، ۱۲۰-۱۲۱). آزادخان چون از ورود کریم‎خان به بروجرد و آماده شدند او برای پیکار آگاهی یافت، با سپاهی انبوه عازم نبرد گردید. برخورد ۲ لشکر در «دوآبه سیلاخور» روی داد. چون ایلاتِ همراه کریم‎خان پایداری نکردند، وی به سختی شکست خورد و گریخت (۱۱۶۶ق / ۱۷۵۲م) و سپاهیان او راه شیراز در پیش گرفتند (گلستانه، ۲۸۵-۲۸۷؛ اعتمادالسلطنه، ۱۱۵۱). کریم‎خان در میان راه، قمشه را به تصرف درآورد. آزادخان پس از آگاهی بر این ماجرا، سردار خود فتحعلی‎خان افشار را با ۰۰۰‘۸ سوار افغانی و افشار به جنگ کریم‎خان فرستاد. اسکندرخان برادر کریم‎خان با ۲۰۰ سوار در برابر سپاهیان آزادخان ایستاد و در نخستین روزهای جنگ ضربه‎های سختی بر آنها وارد کرد به طوری که فتحعلی‎خان ترسید و کس نزد آزادخان فرستاد و او را به یاری خواست. آزادخان با سپاهیانش از اصفهان بیرون آمد و به یاری فتحعلی‌خان شتافت. اسکندرخان به تنهایی بر لشکریان انبوه افغان تاخت و شمار بسیاری از آنان را کشت، لیکن عاقبت از پای درآمد (۱۱۶۶ق / ۱۷۵۲م). کریم‎خان از مرگ برادر بسیار اندوهگین شد، اما چاره‎ای جز گریز ندید و از این‎رو راه گَنْدُمان و بختیاری را در پیش گرفت (گلستانه، ۲۸۷- ۲۸۹؛ نامی، ۳۹-۴۰). آزادخان ۲ تن از سرداران خود ــ فتحعلی افشار و شاهرخ افغان ــ را به دنبال او فرستاد. شاهرخ در مقابله با کریم‎خان کشته شد و فتحعلی‎خان پس از تاراج برخی از شهرها و روستاهای میان راه، نزد آزادخان برگشت (همو، ۲۸۸-۲۹۱). 
کریم‎خان پس از پیروزی بر شاهرخ به شیراز رفت. آزادخان از فرصت استفاده کرد و نامه‎ای به بزرگان فارس نوشت و آنان را ترغیب کرد که کریم‎خان را بگیرند و به وی سپارند. آنان نه تنها به خواست آزادخان وقعی ننهادند، بلکه با کریم‎خان در جنگ با او هم‎آواز گردیدند. آزادخان چون از این تحولات آگاهی یافت، بی‎درنگ با لشکر خود عازم فارس گردید (همو، ۳۱۴، ۳۱۵). کریم‎خان نیز شیخعلی‎خان زند را به سوی دشتستان فرستاد و از اهالی آن سامان یاری خواست و خود نیز بدان سوی شتافت. میرزاعلی‎بیگ خورموجی و رئیس احمد تنگستانی با ۰۰۰‘۴ جنگجو به حمایت کریم‎خان وارد صحرای خِشْت شدند (فسایی، ۲۰۹). آزادخان نیز خود را به شیراز رساند و آمادۀ نبرد گردید (نامی، ۴۵). از سوی کریم‎خان، محمدعلی‎خان خشتی (و به روایتی رستم‎خان خشتی) با سه ـ چهار هزار تفنگچی مأمور حفاظت دربند فارس گردیدند. خان یاد شده با نقشه‎ای که طرح کرد، اجازه داد لشکر آزادخان وارد دربند شود. چون همۀ سپاهیان وارد این منطقۀ صعب‎العبور شدند، به فرمان محمدعلی‎خان حمله آغاز شد. افغانان که غافلگیر شده بودند، پایداری نکرده بی‎اختیار راه گریز در پیش گرفتند. شمار فراوانی از آنان هلاک شدند (گلستانه، ۳۱۵-۳۱۶). آزادخان واپس نشست و به شیراز آمد و در آنجا صالح‎خان بیات را به حکومت برنشاند و خود راه اصفهان در پیش گرفت (۱۱۶۷ق / ۱۷۵۳م؛ نامی، ۴۵). کریم‎خان به شیراز آمد. پس از پیکاری سخت، شهر را از صالح‎خان بازپس گرفت. صالح‎خان در این گیرودار کشته شد (اعتمادالسلطنه، ۱۱۵۲). 
هنگامی که آزادخان از شیراز به اصفهان برمی‎گشت، شنید که در روستاهای سِمیرُم شورشی درگرفته است. پس فتحعلی‎خان افشار به فرمان وی مأمور سرکوبی شورشیان گردید. این سردار پس از محاصره کردن قلعه‎های آن حدود، آنها را گشود. و بسیاری را کشت و زنان و دختران را به اسیری گرفت و اموال ایشان را به تاراج برد. سپس مأمور گشودن شهر قمشه گشت، زیرا مردم آنجا نیز از فرمان آزادخان سر بر تافته بودند. وی پس از گشودن قمشه، شهر را ویران کرد و گروهی از زنان، دختران و پسران آنجا را به اسیری گرفت و چون برخی از اهالی آن شهر در زیرزمینها پنهان شده بودند فرمان داد با کاه دود کردن آنان را هلاک سازند (رستم‎الحکما، ۲۶۲-۲۶۳). 
هنگامی که آزادخان در اصفهان بود، یکی از بزرگان آن شهر به نام امیرمحمد سمیع کارخانه آقاسی نامه‎ای به محمدحسن‎خان قاجار به استراباد نوشت و او را ترغیب به گرفتن شهر و نابودی آزادخان و پیروان افغانی او کرد (همو، ۲۶۴-۲۷۲). گویا این نامه از عوامل محرکه محمدحسن‎خان برای حرکت به مرکز و غرب ایران و سرکوبی آزادخان بود. هنگامی که خان قاجار به سامان دادن لشکر خود مشغول بود، آزادخان گیلان را متصرف شد. محمدحسن‎خان در میان راه آذربایجان نخست عبدالعلی‎خان عامری و خسروخان مکری را که سرداران لشکر آزادخان بودند، در گیلان درهم شکست (هدایت، ۹ / ۳۲-۳۳). وی پس از تصرف رشت، روانۀ آذربایجان شد تا قلعۀ ارومیه را تصرف کند و پایگاه فرمانروایی آزادخان را براندازد. چون آزادخان از این جریان آگاه شد، خود را با شتاب از اصفهان به آذربایجان رساند. در شش فرسنگی ارومیه جنگی بزرگ میان آن دو درگرفت. آزادخان شکست خورد و به سوی بغداد گریخت (۱۱۷۰ق / ۱۷۵۶م). به روایت عبدالرزاق‎بیگ دنبلی، افغانها نخست به سختی جنگیدند به طوری که لشکر محمدحسن‎خان واپس نشست، لیکن خان قاجار برآشفت و باز لشکریان را به میدان راند و مایۀ شکست افغانها گردید (دنبلی، مآثر سلطانیه، ۱۲-۱۳). پس از گریز آزادخان، یوسف‎خان هوتکی افغانی که شهر ارومیه بدو سپرده شده بود، چاره‎ای جز تسلیم نیافت. از این‎رو، با ملازمان خود به خدمت خان قاجار درآمد. پس از او سرداران دیگر آذربایجانی چون فتحعلی‎خان افشار و شهبازخان دنبلی به خدمت او درآمدند. در این هنگام کریم‎خان از شیراز بیرون آمد و شیخعلی‎خان و محمدخان زند را با ۰۰۰‘۱۵ سوار به جنگ محمدحسن‎خان فرستاد. در این جنگ هم خان قاجار پیروز گردید. 
آزادخان نیز به هنگام گریز از میدان جنگ و پیش از اینکه وارد بغداد شود، به «اشنو» به میان جماعت حکاری رفت. در عرض راه گروهی از افغانان و ازبکان که بار و بنه‎ای در اردو داشتند، از او روی برتافتند و به ارومیه آمدند. آزادخان ناگزیر راه بغداد در پیش گرفت و در کاظمین ماندگار شد. در آنجا ۲ تن از زنان خود را که یکی دختر اشرف افغان و دیگری دختر موسى‎خان قاسملوی افشار بود، به بغداد نزد سلیمان‎پاشا فرمانروای آنجا فرستاد و از او یاری خواست. سلیمان‎پاشا به فرستادگان آزادخان احترام فراوان کرد و خود برای دلجویی از وی به کاظمین رفت و او را به بغداد آورد. پس از آن سربازان بسیاری را که شامل همۀ لشکر موصل و کَرکوت و دیار بکر و کردستان می‎شدند، در اختیار او گذاشت تا قدرت از دست رفته را بازیابد. آزادخان با این سپاهیان به آذربایجان که در این هنگام در دست فتحعلی‎خان افشار بود، تاخت. فتحعلی‎خان نخست جرأت جنگیدن با اوکدادخان (فرمانده بخشی از سپاه آزادخان) را نکرد، لیکن سرانجام در نزدیکی مراغه میان دو طرف جنگ درگرفت و لشکریان آزادخان شکست خوردند (همو، تجربةالاحرار ۳۱-۳۵). خود آزادخان هم چون دیگر نتوانست پایداری کند، به کردستان رفت تا دیگر بار از سلیمان‎پاشا یاری جوید، ولی فرمانروای بغداد این‎بار او را یاری نکرد. آزادخان ناگزیر به موصل و از آنجا به میان ایل حکاری رفت. چند روزی در آنجا بود و سپس راهی ایروان و گنجه شد و سرانجام به نزد هراکلیوس (ارکلی‎خان) فرمانروای گرجستان شتافت و ۲ سال با احترام نزد او اقامت کرد. چون کریم‎خان آذربایجان را گشود و قلعۀ ارومیه را متصرف شد، نامه‎ای به آزادخان نوشت و از هراکلیوس فرمانروای گرجستان نیز خواست تا آزادخان را نزد او بفرستد. آزادخان چاره‎ای جز پذیرفتن نیافت. او که می‎دانست کریم‎خان مردی پاک‎نهاد و نیک‎سرشت است، در ۱۱۷۶ق / ۱۷۶۲م تنها سوار شد و به لشکرگاه وی آمد. کریم‎خان از وی دلجویی بسیار کرد و فرمان داد که ۵۰ نفر از طایفۀ زند هزاره همواره ملازم او باشند و او را خدمت کنند. نیز برای او مقرری تعیین کرد. (گلستانه، ۳۲۹-۳۳۰؛ نامی، ۱۱۳-۱۱۴). آزاد در دربار کریم‎خان از احترام بسیار برخوردار بود. به گفتۀ نامی (ص ۱۲۲) وی بر همۀ امیران نامبردار زمان کریم‎خان برتری داشت. او همچنان در شیراز، پایتخت زندیان، می‎زیست تا اینکه ۲ سال بعد از مرگ کریم‎خان (۱۱۹۵ق / ۱۷۸۱م) به بیماری خناق (دیفتری) درگذشت. ازجمله وصایای او این بود که بعد از مرگ پیکر او را موقتاً در شیراز به ودیعت گذارند و در موقع مناسب به کابل برند، اما این وصیت به دلیل تحولات سیاسی آن زمان انجام نیافت. 
در مقایسه با دیگر افغانهایی که در ایران کارشان رونق گرفت، آزادخان طبعی معتدل و آراسته داشت و همواره در هنگام پیروزی در نگهداری زنان لشکر شکست خورده کوشش فراوان می‎کرد. در یکی از جنگها همۀ زنان زند را به یکی از سرداران خود به نام خضرخان سپرد که آنان را به اصفهان ببرد و از آنجا با هودج زرنگار به شیراز بفرستد، این‎گونه رفتارها موجب گردید که کریم‎خان نیز جانب وی را نگه دارد و با احترام با او رفتار کند. رستم‎الحکماء (محمدهاشم آصف) نیز او را سرداری دادگر و مهربان و دلیر می‎داند و می‎گوید اگر سربازان سنی‌مذهب او شیعیان را می‎آزردند، وی آنان را سیاست می‎کرد (ص ۲۵۸). 
از خانوادۀ آزادخان نام ۴ تن از زنان و یک تن از فرزندان وی در مآخذ آمده است. زن اول او دختر اشرف افغان بود. پس از آن، زمانی که به آذربایجان رفت، دختر محمدموسى‎خان بیگلربیگی افشار را که «قزآغا» نام داشت به زنی گرفت (ادیب‎الشعراء، ۱۱۴). زن سوم او خواهر ارکلی‎خان (هراکلیوس) فرمانروای گرجستان بود که آزادخان هنگام فتح آن ولایت وی را، ظاهراً به زور، به زنی گرفت (گلستانه، ۱۸۷-۱۸۸). زن چهارم او دختر خالدپاشا فرمانروای شهر زور بود (دنبلی، تجربةالاحرار، ۱ / ۴۹۱). فرزند او احمدخان نیز پس از درگذشت پدر، ازجمله سرداران زندیه بود و در ۱۱۹۸ق / ۱۷۸۴م از سوی جعفرخان زند مأموریت یافت که شهر کاشان را در برابر حمله‎های آقامحمدخان قاجار نگه دارد، لیکن در جنگی که میان وی و لشکر آقامحمدخان در نصرآباد رخ داد، احمدخان شکست خورد و رو به گریز نهاد (نامی، ۲۶۴-۲۶۵). به روایت دیگر، احمدخان که توان رویارویی با خان قاجار را در خود نمی‎دید، پیش از نبرد از کاشان گریخت و به اصفهان رفت. در آنجا هم چون نتوانست کاری از پیش ببرد لشکریانش از پیرامون او پراکنده شدند (شیرازی، ۲۴-۲۷).




مآخذ

آذر بیگدلی، لطفعلی‎بیک، آتشکده، به کوشش جعفر شهیدی، تهران، نشر کتاب، ۱۳۳۷ش؛ ادیب‎الشعراء، رشید، تاریخ افشار، به کوشش پرویز شهریار افشار و محمود رامیان، تبریز، ۱۳۴۶ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاریخ منتظم ناصری، به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۴ش؛ دنبلی، عبدالرزاق‎بیک مفتون، تجربةالاحرار و تسلیةالابرار، به کوشش حسن قاضی طباطبایی، تبریز، دانشکدۀ ادبیات، ۱۳۴۹-۱۳۵۰ش؛ همو، مآثر سلطانیه، به کوشش غلامحسین صدری افشار، تهران، ابن‎سینا، ۱۳۵۱ش؛ رستم‎الحکماء، محمدهاشم آصف، رستم‎التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲ش؛ شیرازی، علیرضا، تاریخ زندیه، به کوشش ارنست پیر، لیدن، ۱۸۸۸م؛ فسایی، حسن، فارسنامۀ ناصری، تهران، ۱۳۱۵ق؛ گلستانه، ابوالحسن، مجمل‎التواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ابن‎سینا، ۱۳۴۴ش؛ مروی، میرزا محمدکاظم، عالم‎آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، زوار، ۱۳۶۴ش؛ ملکم، جان، تاریخ ایران، ترجمۀ میرزامحمدعلی حیرت، بمبئی ۱۳۰۳ق، ۲ / ۲۷۷؛ نامی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتی‎گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، اقبال، ۱۳۶۳ش؛ هدایت، رضاقلی‎خان، روضةالصفای ناصری، تهران، خیام، ۱۳۳۸ش. 

در طی جنگهای آزاد سازی و یکپارچگی ایران توسط کریم خان زند، آزادخان به دعوت علی‌مرادخان بختیاریقصد تسخیر قلعه راهبردی کرمانشاه را داشت؛ اما پیش از رسیدن وی، کریم‌خان زند حاکم حقیقی غرب ایران این لشکر را شکست داد. کریم‌خان در صدد تعقیب و شکست سپاهیان افغان برآمد اما شکستی بزرگ خورد، پس از آن افغان‌ها به قلعه پری که مرکز زندیان بود یورش بردند و هفده تن از خان‌های زند و پانزده تن از زنان ایشان را که مادر کریم‌خان نیز در میانشان بود به اسارت گرفت و به سمت ارومیه برد که ایشان در راه گریختند و در بروجرد به کریم‌خان پیوستند. سرانجام کریم خان زند پس از جنگ های متعدد ، توانست وی را شکست دهد آزاد خان پس از شکست به سمت ارمنستان رفت اما کریم خان زند نامه ایی برای آزادخان فرستاد و از او خواست که به پادشاهی زندیه به پیوندد و نقش مشاور کریم خان را داشته باشد کریم خان از درایت نظامی آزادخان آگاه بود و میخواست تا او را در کنار خود داشته باشد آزاد خان به درخواست کریم خان جواب مثبت داد و مانند مشاور حکومت زند تا آخر عمر در دربار کریم خان ماند


با مرگ نادر شاه، افراد زیادی مدعی حکومت شدند و جنگهای متعددی بین آنها در گرفت که در نهایت منجر به تشکیل زندیه شد. جنگ‌های متوالی بین کریم خان زند و آزادخان افغان از جمله آنهاست که در ناحیه زاگرس تا اصفهان صورت گرفتند. پس از آن به دعوت علی‌مرادخان بختیاری که به همراه یکی از بازماندگان صفویه از بغداد به سمت ایران پیشروی می‌کرد و قصد تسخیر قلعه راهبردی کرمانشاه را داشت، به آنجا رفت. اما پیش از رسیدن وی، کریم‌خان زند حاکم حقیقی غرب ایران این لشکر را شکست داد.

کریم خان در تعیقب آزادخان به سمت بروجرد شتافت و در این منطقه نیروهای خود را سامان داد و برای نبرد مجدد با آزاد خان به قریه دوآبه در دشت سیلاخور در جنوب بروجرد رفت و آنجا منتظر افغانها ماند. در جنگی که روی داد کریم خان از آزادخان شکست خورد و به این ترتیب حکومت عراق عجم به دست آزادخان که در اصفهان بود افتاد. همراهان کریم خان دو دسته شدند. گروه اول به سمت شمال (بروجرد و ملایر) گریختند و کریم خان نیز به سمت خوزستان و از آنجا به شیراز گریخت.[۱]

افغان‌ها از بروجرد به مرکز طایفه زند یعنی روستای قلعه پری ملایر یورش بردند و هفده تن از خان‌های زند و پانزده تن از زنان ایشان را که مادر کریم‌خان نیز در میانشان بود به اسارت گرفت و به سمت ارومیه بردند که ایشان در راه گریختند و در بروجرد به کریم‌خان پیوستند و پس از تعقیب و گریزهای بعدی در نهایت کریم خان تواسنت آزادخان را شکست دهد.


 

پس از قتل نادرشاه افشار به سال 1160 ق سراسر قلمرو وی دچار هرج و مرج شد و از همان ابتدا سرزمین ایران تبدیل به میدان مبارزه قدرت طلبان گردید. برای دستیابی به تاج و تخت، عدّۀ زیادی از مدّعیان سلطنت در گوشه و کنار مملکت در تکاپو بودند. از میان دسته‌هایی که برای رسیدن به قدرت فعّالیّت می‌کردند، تلاش و مبارزه دو دسته بیش از دیگران جلب توجّه می‌کرد: یکی دستة اربابان و دیگری دستة سرداران و رؤسای قبایل و عشایر.

 منطقه سوق الجیشی آذربایجان نیز مستثنی از این قاعده نبود و هر گوشه از این منطقه شاهد جنگ و خونریزی تشنگان قدرت بود. در آذربایجان ابراهیم‌خان افشار قرقلو به برادر خود عادلشاه دست یافته و به فکر تسخیر ایالت زر خیز آذربایجان می‌افتد . حکومت آذربایجان در این زمان به دست امیر اصلان‌خان افشار قرقلو معروف به سردار آذربایجان بود.آوازه حرکت و هجوم ابراهیم‌خان افشار که در این وقت خود را ابراهیم‌شاه می‌نامید امیر اصلان‌خان سردار آذربایجان را نگران نموده برای مقابله با قوای وی مصلحت چنین دید با کمک فتحعلیخان افشار ارشلو، حاکم محبوس اورمیه، به جنگ ابراهیم‌شاه برود. فتحعلیخان در این زمان در اثر هجوم مهدی‌خان افشار قاسملو که از ایروان به سمت اورمیه لشکر کشیده بود، شکست خورده و حکومت اورمیه را به مهدی‌خان واگذار کرده بود.

 طی درگیری قوای امیر اصلان‌خان و مهدی‌خان در محل قرا‌حسنلوی اورمیه (نزدیک روستای چهره‌گشای اورمیه)، فتحعلیخان به یاری مهدی‌خان شتافته و به قوای امیر اصلان خان شکست سختی وارد می کند. پس از این واقعه مهدی‌خان از سر و روی فتحعلیخان بوسیده و عذر گذشته را می‌خواهد و در حضور سران افشار، وی را به حکمرانی اورمیه منصوب می‌کند و داشتن چنان سردار شجاع و با تدبیر را به جماعت افشار تبریک می‌گوید. در این موقع ابراهیم شاه خود را به آذربایجان می‌رساند و جنگ بین قوای وی و سردار آذربایجان، امیر اصلان‌خان، آغاز می‌شود . مهدی‌خان با صلاحدید فتحعلیخان به کمک ابراهیم‌شاه شتافته و امیر اصلان‌خان را شکست می‌دهند. ابراهیم‌شاه نیز مهدی‌خان را در تبریز به حکومت آذربایجان و قائم مقامی خود می‌گمارد.1 پس از شکست ابراهیم‌شاه از شاهرخ افشار و به تبع آن قتل مهدی‌خان توسّط مردم تبریز،  نقی‌خان برادر مهدی‌خان به خونخواهی از قاتلین برادرش به تبریز یورش برد. «چون خبر قتل مهدی‌خان به نقی‌خان برادرش که از جانب او در ارومی حکمران بود رسید دود آه جانکاه از سینه‌اش بر‌آمده چند روز با ایل والوس بلوازم تعزیت و سوگواری مشغول شد، آنگاه با فتحعلیخان ارشلو در باب کینه‌خواهی برادر مشورت کرده از طائفه‌ی افشار لشگری فراهم آورد و از شاهبازان‌خان دنبلی حکمران خوی و آزاد‌خان، سرکرده‌ی افغان که در شهر زور از نواحی قراچوران متوقف بود، استمداد نمود، چون این جمله حاضر آمدند بالاتفاق با استعداد تمام از راه سلدوز عازم تبریز شد، اهالی تبریز چون از جمعیت نقی‌خان و اراده‌ی او اطلاع یافتند، دهشت و حیرت عظیم بر ضمایر ایشان راه یافت.»پس از فتح تبریز، نقی‌خان با مردم این شهر به تندی برخورد کرد، آزادخان‌افغان را به حکومت تبریز منصوب نمود و خود نیز راهی اورمیه شد.

آزاد‌خان فرزند سلیمان از افاغنه‌ی کابل و از طایفه‌ی غلجائی بود. در سال 1738م که در این شهر به تصرف نادر‌شاه در‌آمد آزاد‌خان در خدمت جهانگشای افشار حاضر شد.3 آزادخان به مدت سه ماه که  بر تبریز حکومت می‌کرد مطیع نقی‌خان بود اما از آنجاییکه مردم تبریز دل خوشی از حاکم اورمیه نداشتند آزاد‌خان را به طمع حکومت بر کلّ آذربایجان، بر علیه نقی‌خان تحریک کردند. در جنگی که بین این دو اتفاق افتاد نقی‌خان کشته شد و آزاد‌خان با تصرّف اورمیه، به خواسته‌اش که حکومت بر کلّ آذربایجان بود، رسید. آزادخان پس از به حکومت رسیدن، فشار بر مردم آذربایجان را زیاد کرد به طوریکه مردم تبریز از همکاری با وی پشیمان شدند. آزادخان با سپاهی مجهز جهت دفع نافرمانی مردم تبریز به این شهر لشکر کشید. در جنگی که بین نیروهای آزاد‌خان و مردم تبریز رخ داد علی‌رغم دلاوری‌ها و رشادت‌های تبریزیان، آزاد‌خان پیروز میدان نبرد شد. پس از تسخیر تبریز، وی به عجب شیر رفته و در این شهر فتحعلیخان افشار ارشلو را بیگلر بیگی آذربایجان منصوب کرده و روانه‌ی تبریز می‌نماید. «این واقعه در ماه رمضان المبارک مطابق سال 1164 هجری بود و اکثر سکنه‌ی دارالسلطنه‌ی تبریز که قدرت حرکت داشتند، در هنگام فرصت، دست اهل و عیال خود را گرفته بسایر بلاد متفرق گردیدند و در ایام رخا نیز معاونت نکردند. گویند در روز جنگ، موازی سیصد نفر از پیادگان اهل تبریز در حصار، سنگری برای محافظت خود بسته مردانه در مدافعه پایداری مینمودند. چنانکه گروه افغان نتوانستند بر ایشان دست یابند. لاجرم آزاد‌خان ایشانرا امان داده متعرض نشد ولیکن بعد از اطمینان و گرفتاری، ایشانرا مثل اسرای کفار به اهل شهر به قیمتی گزاف فروختند. علی الجمله پس از تسخیر تبریز آزاد‌خان به مراغه رفته در دیزج رودنزول نمود و در آنجا فتحعلیخان افشار ارشلو را بیگلر بیگی آذربایجان و روانه ی تبریز نمود ...»4 ایّام حکمرانی آزادخان در آذربایجان مقارن با حکومت کریم‌خان زند در شیراز و محمد‌حسن‌خان بن فتحعلیخان قاجار در استر‌آباد و مازندران بود.

 آزاد‌خان برای دستیابی به حکومت کلّ ایران باید این دو رقیب را نیز از میان می‌برد. لذا در سال 1166 ق نبردی بین وی و کریم‌خان زند اتفاق افتاد که منجر به شکست سپاهیان کریم‌خان شد. «کریم‌خان خود به قلعه‌ی پری [نزدیک ملایر] پناه برد و برخی از هواداران مانند شیخ علی‌خان و محمد‌خان را به حفاظت قلعه گماشت و خود به اتفاق برادرش محمد‌صادق‌خان روانه‌ی اصفهان و شیراز گردید. کریم‌خان موفق نشد که در شیراز سپاه عمده‌ای جمع آوری کند، لذا با همان اندک سپاه تصمیم به مقابله با سپاهیان آزاد‌خان که در تعقیب وی بودند گرفت، بویژه که خبر خلاصی یاران باقی مانده در قلعه‌ی پری را نیز شنیده بود. در این ایام افرادی نیز به وی پیوستند و نبرد دوم در ناحیه قومشه (= قمشه) اصفهان صورت گرفت.»5 در این جنگ اسکندر‌خان برادر کریم‌خان زند به دست فتحعلیخان افشار کشته می‌شود و کریم‌خان نیز به خرم‌آباد پناهنده می‌شود. خان زند در خرم‌آباد سپاهی متشکّل از ایلات پشتکوه و سمیره آماده کرده و در حوالی شهر دوآبه نزدیک سیلاخور، با نیروهای آزاد‌خان به فرماندهی فتحعلیخان درگیر شده و توانست سالم از صحنه نبرد خارج و به جانب فارس روانه شود.آزادخان پس از اطّلاع از حضور کریم‌خان زند در شیراز، با سپاهیان بسیار عازم خشت (قریه ای از توابع گرمسیر کازرون) شد . محمد علی‌خان خشتی نیز که بـزرگ آن نـواحـی بـود، بـه محـافظت از آن ناحیه پرداخت. گذرگاه دربند که پناهگاه سپاهیان محمدعلی‌خان خشتی ولشکریانکریم‌خان بود، به علت کوهستانی بودن از موقعیّت سوق‌الجیشی خاصّی برخوردار بود و در نتیجه سپاهیان آزادخان متوجّه کمین گرفتن آنان نمی‌شدند .پس از ورود لشکریان آزادخان در داخل دربند، تفنگچیان کریم‌خان و محمدعلی‌خان موفق شدند شکست سختی به دشمن وارد سازند، اما آزادخان از این جنگ جان سالم به در می برد و به جانب اصفهان و آذربایجان می‌گریزد.

«آزادخـان بنحو تقـر قلم دو زبـان مـراحل راه را پیمـود، وارد شیـراز و در آن خطه پرتراز تمهید بساط اجلال و اعزاز نموده و از آنجا اراده مقابله لشکر ظفرپرور کرده ، عنان جلالت بصوب چشت [خشت] گشوده، چون شوارع چشت مشتملست بر مضایق صعب سخت و نشیبی پر‌کوه و کتل و پشته و تل حضرت ظل‌اللهی تفنگچیان دشتستانی را که چهار هزار نفر بمعکسر نصره اثر پیوستند که ذره را در هوا و کوکب را در سما می زدند امر فرمود که مضایق طریق و معابر دقیق را گرفته، شیران زند و دلیران فیروزمند نیز چون شیران آشفته بر اسبان اژدهاوش و هیونان چون آتش‌سوار و آغاز گیر‌ودار و لشکریان آزادخان بمعابر مضیقه در‌آمده، تفنگچیان مزبور مهره بلا انگیخته و از ابر آتش بار دود ژاله عنا ریخته، از صدمات آن قلیل مردم آن قلزم پر تلاطم متفرق و تقدیر الهی بهدم بنیان آن لشکر متعلق شد. آزادخان با احوال پریشان بصوب شیراز عنان تاخته و در آنجا نیز مجال توقف نیافته،... راه بجانب اصفهان برداشت.»آزاد‌خان پس از این شکست به آذربایجان و قلعۀ اورمیه پناه می‌برد و در مدت 2 سال حضورش در این منطقه، ضمن تجهیز سپاهی از افشار و افغان‌ها به فکر دفع خطر دشمن اصلی‌اش، کریم‌خان زند افتاد. علاوه بر کریم‌خان زند در فارس، محمد‌حسن‌خان قاجار در شمال ایران نیز از قدرت و نفوذ فراوانی برخوردار بود. آزاد‌خان برای رهایی از خطر محمد‌حسن‌خان، سپاهی مجهز را روانةگیلان




کرد. در جنگی که بین نیروهای آزادخان و محمدحسن‌خان قاجار در‌گرفت، آزادخان شکست خورده و از راه خلخال به قزوین متواری شد. محمد‌حسن‌خان برای پایان دادن به کار آزادخان و حذف وی از صحنۀ قدرت به فکر جلب حمایت فتحعلیخان افشار و شاهباز خان دنبلی (دو تن از سرداران آزادخان) افتاد. «در سال 1171 هجری نواب محمد حسنخان که در مملکت استرآباد مازندران صاحب داعیه و استبداد شده و در جنگ با آزادخان افغان غالب و قاهر آمده چون می دانست پشت لشگر آزادخان بوجود فتحعلیخان افشار و شاهبازخان دنبلی قوی است لذا مثالی ملاطفت آمیز به فتحعلیخان سردار که نزد آزادخان بود نوشته او را بر موافقت و یک جهتی خود ترغیب و تحریض نمود. چون نامه به سردار مزبور رسید با ابراهیم‌خان افشار دیوان بیگی ارومی و شاهباز‌خان دنبلی مواضعه کرده بالاخره رأی همگان بر این قرار گرفت که امروز آزاد‌خان اگر چه بمساعدت طالع بآذربایجان تسلط یافته کوس اقتدار می‌زند ولی چون در شریعت تشیع مخالف است منافی غیرت و تعصب ملتی است که اختیار این ایل والوس و عرض و ناموس ما در دست افغان باشد. همان بهتر که با نواب محمد حسنخان در سازیم و بباطن شاه ولایت رگ و ریشه‌ی افاغنه را دشمنان هستند از خاک آذربایجان در اندازیم.»7محمد‌حسن‌خان قاجار پس از جلب نظر فتحعلیخان و شاهبازخان به تبریز آمد و مورد استقبال مردم این شهر قرار گرفت. بعد از چهار روز توقّف محمدحسین‌بیگ ترکمان را حاکم تبریز منصوب کرده و به عزم فتح اورمیه و دفع آزادخان به این شهر لشکر کشید.

 آزادخان به محض اطلاع از لشکر کشی محمد‌حسن‌خان، از قزوین به سرعت برق و باد به سوی اورمیه روانه شد. در نبردی که بین دو گروه در گرفت به سبب حمایت فتحعلیخان و شاهبازخان، نیروهای آزادخان شکست سختی را متحمل شدند. آزادخان نیز با معدودی از نیروهایش به جانب اکراد حکاری گریخت و اورمیه به دست نیروهای محمد‌حسن‌خان قاجار فتح شد. ماجرای فرار آزادخان از اورمیه در مجمل التواریخ چنین آمده است:

«در این بین خبر رفتن محمدحسنخان قاجار بسمت آذربایجان بعزم تسخیر قلعه ارومی که زبانه و سرانجام آزادخان و سرکردگان افغان و لشکریان میبود بگوش خان افغان رسید. بی‌اختیار لشکر خود را برداشته برای دفع محمدحسنخان روانه اورمیه شد ...

 پس از تیپ‌آرائی طرفین از عسکرین چرخچیان قدم بمیدان کارزار گذاشته حربی عظیم اتفاق افتاد که از طرفین جمعی کثیر بقتل رسیده نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم محمدحسن‌خان وزید لشکر افغان را شکست فاحش رسیده رو بفرار نهاده متفرق گردیدند. آزاد‌خان با معدودی بسمت بغداد گریخت و خان قاجار قلعه اورمیه را بتصرف خود آورده اموال و اسباب جماعت افغان را تماماً ضبط نموده و فتحعلیخان و شهبازخان و سایر سرکردگان آذربایجان بخدمت او شتافته خدمت او را اختیار نمودند.»محمد‌حسن‌خان قاجار پس از دفع خطر آزادخان در آذربایجان، باسپاهی مجهز به قصد نبرد با کریم‌خان زند به سوی قزوین حرکت نمود. در سال 1171 ق محمدحسن‌خان به محل استقرار کریم‌خان، شیراز، لشکر کشید و در دو فرسنگی این شهر اردو زد.

دوره‌ی محاصره شهر به طول انجامید. در طول این مدّت نصیرخان لاری که سابقاً نیز دم از استقلال زده و کریم‌خان اعمال وی را نادیده گرفته بود، با جمعی از تفنگداران خود به سپاه محمدحسن‌خان پیوست. با این همه، کریم‌خان روحیة خود را نباخت و هر روز اوضاع سپاهیان را از بالای برج شهر شیراز نظر می‌گذراند. بالاخره محاصره آن قدر طول کشید که سپاهیان وی از اردوگاه گریختند و به دروازة شهر شیراز پناه آوردند، اما کریم‌خان با تدبیر از پذیرفتن آنان تا صبح روز بعد سر باز زد و از آنان خواست تا در محوطة جنوبی شهر تجمع کنند.

حرکت آن عده در دل شب، بیم و هراسی بر سپاهیان محمدحسن‌خان به وجود آورد و به تصور این که سپاهیان دشمن بر آن‌ها شبیخون زده است، اردوگاه را ترک گفتند، به طوری که تا صبح آن روز، دیگر کسی از لشکریان محمد‌حسن‌خان بر جای نمانده بود و حتی محمد‌حسن‌خان نیز ترجیح داده بود که صحنه را ترک گوید و راه استر‌آباد را در پیش گیرد.9 در بین راه اسب وی در مردابی به گل فرو رفت و توسط چند نفر از ملازمان خیانتکارش که یکی سبز علی‌کرد استرآبادی بود به قتل رسید.

 

نبرد فتحعلیخان افشار با آزادخان افغـان در روستای شیراز عجب شیر بـه سال 1760 م

 

پس از کشته شدن محمد‌حسن‌خان قاجار، فتحعلیخان افشار به همراه شاهباز‌خان که هر دو از سرداران خان قاجار بودند، به آذربایجان برگشتند و در مدّت کمی توانستند در تبریز، امنیّت و آرامش را برقرار سازند. آزادخان نیز پس از شکست از محمد‌حسن‌خان قاجار در اورمیه به بغداد گریخت و در طول این مدّت توانست در کردستان گروهی از جماعت حکاری را دور خود جمع کند. پس از شکست محمد‌حسن‌خان از کریم‌خان، آزاد‌خان به عزم تسخیر دار‌السلطنة تبریز و قتل و غارت در این شهر، با سپاهی مجهز روانه این شهر شد. «دو خان آذربایجان یعنی فتحعلی و شهباز تازه چند ماه بود که حساب خویش را از خان شکست خورده قاجار جدا کرده بودند و چون از سوی وکیل خطری احساس نمی‌کردند مجدداً بساط قدرتشان را در آذربایجان گستردند و به تحکیم مواضع خویش پرداختند، لذا حاضر نبودند بار دیگر کسی را در فرمانروایی و حکومتشان سهیم سازند. کنفدراسیون این دو سردار با لشکر کشی آزادخان که طبق شایعات منتشره در حدود بیست هزار نفر جنگجو در اختیار داشت مواجه گردید. احتمالاً در تابستان سال 1760م و پیش از رسیدن آزادخان به مراغه به مقابله‌اش شتافتند و در محلی موسوم به شهراز[شیراز عجب شیر] قوای او را در هم‌شکستند و ناگزیرش ساختند که با اضطراب و وحشت به درون جبال کردستان بگریزد و جهت تهیه افراد تازه نفسی برای سال آینده و یا هنگامی دیگر اقدام کند.»10

 در تاريخ صاحبقراني عنوان شده كه آزاد‌خان به اركلي‌خان پناه مي‌برد: «آزاد خان پس از شكست از محمّدحسن‌خان قاجار به سوي بغداد گريخت تا از سليمان‌پاشا حاكم آن ناحيه ياري طلبد و دوباره به آذربايجان بازگردد. امّا چون به آذربايجان بازگشت و از فتحعلي‌خان افشار در نزديكي مراغه شكست خورد، به ناچار به تفليس رفت و به اركلي‌خان حاكم آن ناحيه پناه برد.»11

لازم به ذکر است که در تأیید محل درگیری نیروهای فتحعلیخان افشار و آزاد‌خان افغان در روستای شیراز عجب‌شیر، باید به وجود گورستان قدیمی این روستا اشاره شود. سید جمال ترابی طباطبائی درباره این گورستان تاریخی می‌نویسد: «گورستانی است وسیع که در خور یک شهر با جمعیت لا اقل 40 هزار تا 60 هزار نفری می باشد که اصلاً آثاری از محدودة آن در حوالی این گورستان باقی نمانده است. فقط نمی‌تواند در خور اهالی روستای شیراز با جمعیت یک هزار نفر (در سال 1330 خورشیدی) ساکن آن هستند؛ حتی جمعیت فعلی با گورستان مزبور هیچ نوع همخوانی و تناسب ندارد که اگر فرض کنیم این روستا از قدیم‌ترین زمان با چنین جمعیت یا 5 برابر آن بوده باز نمی‌توانسته با چنین گورستانی با این وسعت متناسب باشد. »12

 

تصرّف آذربایجان توسط کریم خان زند

 

در سال 1175 ق کریم‌خان زند پس از انتصاب حکمرانان مازندران و فارس و یزد عازم شمال غرب ایران شد و توانست شهرهای تبریز، مراغه و سلماس را بدون جنگ متصرّف شود. پس از فتح تبریز عازم اورمیه شد و قلعة اورمیه را که از مدت‌ها قبل توسط فتحعلیخان و قوایش متصرّف شده بود، محاصره کرد. «ارومی پایتخت سردار افشار سخت در محاصره است. خیمه‌های وکیل زند را در چمن (صدقه) وتپه (دیاله) نصب گردیده دشت و دمن پر‌غله و صحرا و کوه پرگله است. حصول ذخیره و وجود آذوقه مزید تقویت قلوب قوای خان‌زند است و با دلی قوی پای جلادت پیش میگذراند و از هر جانب بدروازه های شهر یورش میآورند ... رادمردان کاردیده افشاری با استفاده از کوچکترین غفلت خصم دسته دسته از دروازه ها بیرون آمده و بر دشمن می‌تازند در هر حمله و یورشی تلفات جانی و خسارات مالی بر دشمن وارد می‌آورند.»

13 در اثر طولانی شدن مدّت محاصره اورمیه و کاهش آذوقه انبارها، فتحعلیخان افشار تسلیم خان‌زند شد. خان‌زند دست خان افشار را به گرمی فشرده و حکومت اورمیه را به رستم‌خان بن مهدی‌خان قاسملو محوّل کرد و به همراه فتحعلیخان و سایر همراهانش عازم شیراز شد. در نزدیکی اصفهان، بر سر مزار برادرش اسکندر‌خان حاضر شد و در همان محل (قمشه) مهمانش، فتحعلیخان افشار را به خونخواهی مرگ برادرش ناجوانمردانه به دار مجازات آویخت.14

 

منابع:

1.      ر.ك: سرزمين زردشت، علي دهقان، صص 376-375

2.      تاریخ افشار، اديب‌الشعرا، ص107

3.      ر.ک: کریم‌خان زند، جان ر.پری، ص 72

4.      تاریخ افشار، اديب الشعرا، ص 118

5.      فرهنگ و تمدن ایران در دوره افشاریه و زندیه، عباس قدياني، ص 98

6.      تاریخ گیتی گشا در تاريخ زنديه، ميرزا محمد‌اسماعيل موسوي اصفهاني، ص 45

7.      تاریخ افشار، اديب‌الشعرا، ص 129

8.      مجمل التواریخ، ابوالحسن بن محمد امین گلستانه، صص 317-316

9.      ر.ک: تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند، دکتر ورهرام، ص 49

10.  کریم خان زند، جان پری، ص 124

11.  تاریخ صاحبقراني، محمود ميرزا قاجار، ص 14

12.  آثار باستانی از مناطق مختلف آذربایجان، ترابي، ص 102

13.  تاریخ عمومی آذربایجان، احمدکاویان پور، ص 194

14.  ر.ک: محمد قولوخان افشار ارومی در تشکیل دولت فدرال ملی، مصطفي سعدآبادي، ص 31

منبع خبر : امیر چهره گش



در هنگامه اختلافاتی که بین کریم خان[زند] و علی مردان خان بود، آزادخان به کمک علی مردان خان شتافت ولی بعدها پشیمان شده و به کریم خان پیغام فرستاد که قصد جنگ با وی را ندارد. کریم خان به آزادخان پیام فرستاد که شخصا باید به حضورش برسد و ابراز ندامت کرده و از وی عذرخواهی کند. آزادخان این کار را ننگ می دانست در نتیجه جنگی بین آن دو رخ داد که منجر یه شکست کریم خان شد. کریم خان به کمازان فرار کرد، لشکریانش را در کمازان گذاشت و خود برای جمع آوری سپاه به همراه برادرش اسکندرخان به اصفهان رفت؛ حاکم اصفهان نیز به خدمت آزادخان درآمده بود و از فرمان او اطاعت می کرد. آزادخان نیز از فرصت به دست آمده استفاده کرد و به کمازان حمله کرد و مادر کریم خان و سایر سرداران و بزرگان سپاه او را اسیر و تمامی جواهراتی که به همراه داشتند را ضبط کردند. آزادخان که مغرور و پر ادعا بود به سمت اصفهان رفته و قصد داشت کار کریم خان را تمام و او را بکشد. بلافاصله کریم خان از این قضیه مطلع و به سمت شیراز فرار کرد. آزادخان در سال 1166 اصفهان را تصرف و در پی آن دست به غارت زد و خود را رسما حاکم ایران نامید. 

آزادخان اسرا از جمله سرداران و مادر کریم خان را به پسر عموی خود علم خان سپرد تا به ارومیه ببرد. اسرا در بین راه به نگهبانان حمله کرده و به همراه جواهرات ضبط شده به بروجرد فرار کردند. کریم خان در این مدت تنها با ششصد سوار در حدفاصل شهرهای اصفهان و شیراز به صورت نامنظم به آزادخان و لشکریانش حمله می کرد تا هم آنها را به نوعی سرگرم کرده و هم فکر چاره جویی باشد. پس از شنیدن خبر فرار اسرا از دست آزادخان بلافاصله به بروجرد رفت و به آنها پیوست. آزادخان نیز در پی تعقیب آنها به بروجرد رفت و سایه به سایه کریم خان را تعقیب می کرد. کریم خان و آزادخان در سیلاخور بروجرد به هم رسیدند باز هم کریم خان برای بار دوم طعم شکست را از آزادخان چشید. 



. کریم خان که مکررا از آزادخان شکست خورده بود مجددا در روستاهای نزدیک اصفهان به مدت دو ماه دست به حمله های چریکی می زد و توانست قمشه را تصرف نماید. پس از ترور نافرجام آزادخان توسظ اسکندرخان که اشتباها به علت عدم شناخت آزادخان شخص دیگری را طی یک نقشه ای حساب شده به قتل رسانده بود، آزادخان مجددا برای بار سوم کریم خان را شکست داد و کریم خان از روی ناچاری به خرم آباد فرار کرد و از آنجا به سمت جنوب ایران حرکت کرد و قصد داشت از راه بندر بوشهر برای همیشه ایران را ترک کرده و در آنجا سکونت نماید. 


کریم خان در کازرون بود که از حرکت آزادخان مطلع شد، ناگزیر کازرون را ترک کرد تا در بین راه به دشت خشت رسید و در آنجا آوازه دلاوری و جنگاوری رستم سلطان خشتی و تفنگچیان خشتی را شنید. کریم خان که پس از سه شکست متوالی از آزادخان به کلی ناامید و سرافکنده بود با رستم سلطان خشتی مشورت نمود. رستم سلطان به او اطمینان داد با توجه به شناختی که از غیرت تفنگچیان خشتی سراغ دارد و همچنین اشراف کامل بر موقعیت جغرافیایی و کوهستان های اطرف خشت، خواهند توانست آزادخان را شکست دهند. رستم سلطان خشتی کلیه مخارج و ملزومات جنگ را نیز خود متقبل شد؛ وی که چهار هزار تفنگچی ماهر داشت، خود را در اختیار کریم خان گذاشت. رستم سلطان به تیراندازان خود دستور داد تا در گذرگاه راه را به صورت کامل بر آزادخان بسته و پس از آن که همه سربازان آزادخان به تیررس رسیدند، بر آنها حمله کنند. 

آزادخان در دره ای که اکنون به نام دره آزادخانی معروف می باشد غافگیر شد و بارانی از تیر بر سر آنها باریدن گرفت از هر دو سو سپاهیان بیشماری کشته شد  ازاد خان که خبر  تازش قاجار به اذربایجان را شنیده بود کریم خان را رها کرده و به شیراز رفت و از انجا به اذربایجان کریم خان در آن روز ناباورانه پیروزی خود  را نظاره کرد. کریم خان  پس از پیروزی  به شیراز رفت و شهر را به تصرف خود درآورد. هنگام تصرف شهر، شیخ علی خان با گرز خود صالح خان بیات را که حاکم شیراز بود به قتل رسانید 


تسلیم آزادخان افغان به کریم‌خان زند توسط حاکم گرجستان و اظهار انقیاد اراکلی‌خان
در این تاریخ کریم‌خان، تسلیم آزادخان افغان را از والی کاخت و کارتیل درخواست کرد و محمدزمان‌خان بیگدلی شاملو و عبدالغفار سلطان ولد فرج‌الله عبداللوی شاملو را به طلب او فرستاد. اراکلی‌خان نیز آزادخان را که به دربار او پناه جسته بود، همراه حرم خویش و «یک نفر از بنی اعمام و جمعی از ناوران را با غلامان گرجی ماهروی و کنیزان گرجیه عنبرین موی و سایر اجناس و اشیاء نفیسه به رسم پیشکش» به حضور خان زند فرستاد. والی کاخت و کارتیل همراه آزاد‌خان نامه‌ای نیز مبنی بر اظهار مراسم اخلاص و خراج‌گذاری برای کریم‌خان ارسال داشت. چون آزادخان به حضور کریمخان رسید، وی به تلافی رفتار جوانمردانه‌ای که خان افغان قبلاً درباره حرم کریم‌خان انجام داده بود، آزادخان را گرامی داشت و مراتب احترام را درباره وی اجرا کرد.








۱۳۹۹ آبان ۱۲, دوشنبه

پارسی خراسان و سیستان در شعر عربی

شعر معروف ابن مفرغ حمیری انگاه که کودکان بصره میگغتند چیست این چیست این گفت او در سیستان پارسی اموخت و در نکوهش پسران زیاد شعر گغت اورا گرفتند و مسهلی دادند و مست بر خری نشاندنش گویند که کودکان بصره دوان از پیش میگففتند چیست این چیست این و او به خسروانی سرود 
آب است و نبيذ است # عصارات زبيب است
سميّه روسبيذ است
و قال أسود بن أبي كريمة:
فتمايلت عليهم # ميل زنكي بمستي‌
قد حسا الداذي صرفا # أو عقارا بايخست‌
ثم گفتم دور باد # ويحكم آن خر كفت‌
إن جلدي دبغته # أهل صنعاء بجفت‌ 
و أبو عمرة عندي # آن كور بد نمست‌ 
جالس!ندر مكناد # أيا عمد ببهشت‌
در او اویختم چوون میل زنگی به مستی 
بایخست می بامدادی 
جفت پوست انار ساییده را بفارسی جفت گویند که برای دباغی و چیزی دیگر بکار برند - کور بود و نه مست 
جایگاهش در بهشت مکناد - 
و از شعر عمانی که برای رشید خواند 
من يلقه من بطل مسرند 
في زغفة محكمة بالسرد
تجول بين رأسه و الگرد
لما هوى بين غياض الأسد 
و صار في كفّ الهزبر الورد
آلى يذوق الدهر آب سرد 
شعر خسروانی شعر سه بندی بود 

.گرد = گردن

چوگان بازی

شاهکار فردوسی در چوگان بازی سیاوش و تیر اندازیش 
چه ایجازی چه اعجازی چه تصویرگری 
این بازی نزد افراسیاب بود و سیاوش مهمان انان بود این روز یکی از روزهای همدلی پارس و توران است سیاوش پس از یکی دو تک هنر نمایی میابد و نزد افراسیاب مینشیند و به ایرانیان و ترکان میگوید اینک میدان شما را - اما ایرانیان بیی پروا گوی میبردند و هیچ پروا و دریغ تورجیان نداشتند 
سیاوش غمین شد ز ایرانیان سخن گفت بر پهلوانی زبان 
سیاوش دلخور از یارانش به پهلوی میگوید گر این میدان بازیست و اگر کارزار ست این دست باید ببازید تا افراسیابیان ببرند 
ان درماندگان که ایرانیان را به پارث و پارس بخش کرده اند کجایند تا در این بیت معنای پهلوی را در یابند 
میدانیم که افراسیابیان نیز ایرانی بودند و سیاوش چون می خواست سرزنش بین خود و یارانش باشد به دری سخن نگفت و به پارسی پهلوی گفت تا افراسیابیان ندانند چرا که گویش پارسی فصیح را خواه ناخواه افراسیابیان درمییافتند زینرو به پارسی پهلوی گفت پارسی پهلوی اینجا می تواند بلوچی باشد سورانی باشد کرمانجی باشد پشتو باشد هرچه هست پهلویست ناب و ويؤه ارگ است بيروني نيست دری نیست پیدا نیست 
یاران سیاوش بی پروا گوی میبردند 
سیاوش غمین شد ز ایرانیان 
سخن گفت بر پهلوانی زبان 
که میدان بازیست گر کارزار
برین گردش و بخشش روزگار
چو میدان سرآید بتابید روی
بدیشان سپارید یک‌بار گوی
داو دیگر تورجیان میبرند وشور وچون شور و غوغای تورجیان از ان پیروزی بر می خیزد افراسیاب درمییابد که سخن پهلوانی سیاوش چه بوده و شاد میشود و انگاه کمان سیاوش خواست تا بنگرد سیاوش کمان از قربان برگرفته ورا میدهد شاه میستاند و در کمان خیره میماند و افرین میخواند وبه گرسیوز میدهد تا کمان را خانه بمالد و به زه ارد نمییارد افراسیاب میستاند زانو میزند و نمیتواند خسته خستو میشود که چنین چرخ بازوی سیاوشی میخواهد سپس باره می اورند سیاوش بر می نشیند هرا برافکنده و میتازد 
نشست از بر بادپیمایی چو دیو 
بر افشارد ران و برامد غریو 
ستودن های فردوسی شاهکارست همه جا و انگاه که میگوید برامد غریو سیاوش هرا بر افکنده یا خروش همگان است بیک تاخت تیر ی میاندازد چشمان گردنکشان بر نشان تیر نشسته خیره مانده که تیر دومین و سومین بر نشان نشسته تیر پشت تیر نشان غربان میکند 
سياوش کار خویش نمایاند و کاریش نماند تا اینجا فردوسی چیزی از دست و عنان نگفت پیش از فردوسی از زمان کهن پارسیان تکاوری و نبرد و ستایَش دانشی ارجمند میشناختند انچنان که در زبان پارسیان کهن ریشه واژه فرهنگ از دانش رزم ست فرهنگیان به دانایان این دانش گفته میشد نمای سوار و سپاه دشمن و در افتاد چون اتش و باد تیز و یا چو تیر اوژنم بر نشانم چه بر روی پایم چه بر اسب رانم و بسیاری دیگر از روزگار باستان در رزم نامه های پهلوی امده است نمیدانم چه اندازه اش از این نماها به فردوسی رسیده و چه اندازه کار اوست گرچه هرکوهی نزد هنرمندی او کوتاهست با این همه تا پایان کار سیاوش و غربال شدن نشان 
سیاوش اسب را با فشار ران رها می کند و تا پایان کار کاری با باره اش ندارد استادی فردوسی اینست که همه اینها را نگفته به تو نشان میدهد
داستان مشهوریست که پیشینیان اورده اند از دو شاعر بزرگ عرب که روزی علقمه الفحل مهمان امروالقیس شد بر سر شاعری و ستایش سواری خویش داوری نزد همسر امروالقیس بردند 
زن به شوهرش گفت او سوارتر و شعرش برتر و اسبش تیز تراست
باره او عنان رها کرده چون ابری بهاری پیش میرود و تو با تازیانه و مهمیز اسبت را به اب و عرق نشانده ای بنا بر این دو بیت از هر یک 
فللسوط الهوب و للساق درة 
وللــزجر منــه وقـع أخرج مهذب
امروالقیس
فـأدركــهن ثـانيــا مــن عنانه 
يمــر كـــمر الــرائح المتـحلب
علقمه 
اگر بنا بر این داوری پیش رویم فردوسی از هر دو شاعرترست چرا انکه بی یاد کرد ازعنان رها تیزی و ترمی باره سیاوش را نمود نه یادی از عنان کردو نه تازیانه و نه پاشنه پا بر گرده 
باری سیاوش چون از کار پرداخت عنان را به دست راست می پیچد و تیری دیگر نه بر نشان برانجا که می خواست مینشاند شاید بر کلاه جوانکی باشد شاید بر مرغی بر شاخ نشسته عنان بر دست راست پیچید تا دست چپ برای نشان و نشاندن رها باشد این هنری دیگر و بیش بود وانگاه کمان را از زه به بازوفکند میاید 
اگر بزرگترین کارگردانان با بزرگترین سرمایه بخواهند شاهنامه را به بازی کشند بیش از انکه فردوسی گفته نیاز به نوشتن ندارند اگر انچه گفته دریابند 
عنان را بپیچید بر دست راست
بزد بار دیگر بران سو که خواست
کمان را به زه بر ببازو فگند
بیامد بر شهریار بلند
فرود آمد و شاه برپای خاست
برو آفرین ز آفریننده خواست
ببنید پایان را
فرو امد و شاه بر پای خاست 
سیاوش از ایرانیان هفت مرد
گزین کرد شایستهٔ کارکرد
خروش تبیره ز میدان بخاست
همی خاک با آسمان گشت راست
از آوای سنج و دم کرنای
تو گفتی بجنبید میدان ز جای
سیاووش برانگیخت اسپ نبرد
چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد
بزد هم چنان چون به میدان رسید
بران سان که از چشم شد ناپدید
بفرمود پس شهریار بلند
که گویی به نزد سیاوش برند
سیاوش بران گوی بر داد بوس
برآمد خروشیدن نای و کوس
سیاوش به اسپی دگر برنشست
بیانداخت آن گوی خسرو به دست
ازان پس به چوگان برو کار کرد
چنان شد که با ماه دیدار کرد
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید
ازان گوی خندان شد افراسیاب
سر نامداران برآمد ز خواب
به آواز گفتند هرگز سوار
ندیدیم برزین چنین نامدار
ز میدان به یکسو نهادند گاه
بیامد نشست از برگاه شاه
سیاووش بنشست با او به تخت
به دیدار او شاد شد شاه سخت
به لشگر چنین گفت پس نامجوی
که میدان شما را و چوگان و گوی
همی ساختند آن دو لشکر نبرد
برآمد همی تا به خورشید گرد
چو ترکان به تندی بیاراستند
همی بردن گوی را خواستند
ربودند ایرانیان گوی پیش
بماندند ترکان زکردار خویش
سیاووش غمی گشت زایرانیان
سخن گفت بر پهلوانی زبان
که میدان بازیست گر کارزار
برین گردش و بخشش روزگار
چو میدان سرآید بتابید روی
بدیشان سپارید یک‌بار گوی
سواران عنانها کشیدند نرم
نکردند زان پس کسی اسپ گرم
یکی گوی ترکان بینداختند
به کردار آتش همی تاختند
سپهبد چو آواز ترکان شنود
بدانست کان پهلوانی چه بود
چنین گفت پس شاه توران سپاه
که گفتست با من یکی نیک‌خواه
که او را ز گیتی کسی نیست جفت
به تیر و کمان چون گشاید دو سفت
سیاوش چو گفتار مهتر شنید
ز قربان کمان کی برکشید
سپهبد کمان خواست تا بنگرد
یکی برگراید که فرمان برد
کمان را نگه کرد و خیره بماند
بسی آفرین کیانی بخواند
به گرسیوز تیغ زن داد مه
که خانه بمال و در آور به زه
بکوشید تا بر زه آرد کمان
نیامد برو خیره شد بدگمان
ازو شاه بستد به زانو نشست
بمالید خانه کمان را به دست
به زه کرد و خندان چنین گفت شاه
که اینت کمانی چو باید به راه
مرا نیز گاه جوانی کمان
چنین بود و اکنون دگر شد زمان
به توران و ایران کس این را به چنگ
نیارد گرفتن به هنگام جنگ
بر و یال و کتف سیاوش جزاین
نخواهد کمان نیز بر دشت کین
نشانی نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
نشست از بر بادپایی چو دیو
برافشارد ران و برآمد غریو
یکی تیر زد بر میان نشان
نهاده بدو چشم گردنکشان
خدنگی دگر باره با چارپر
بینداخت از باد و بگشاد پر
نشانه دوباره به یک تاختن
مغربل بکرد اندر انداختن
عنان را بپیچید بر دست راست
بزد بار دیگر بران سو که خواست
کمان را به زه بر بباز و فگند
بیامد بر شهریار بلند
فرود آمد و شاه برپای خاست
برو آفرین ز آفریننده خواست






اسپریس و اسپرسا پهنه ایست در شهرهای ایران مینهادند و به انگلیسیش بیش و کم پیست و عربی میدان یا ساحه میگویند بسیاری از انان ناماورند چون اسپرس نیشابور و اسپهان و اردبیل و سبزوار و نیز پیمانه زمین است اندازه اسپرس دو فرسنگ و هر فرسنگ هزار گام و هر گام دو پاست این پهنه در بابل باستان نیز بوده و با همین نام پارسی می خواندند 

آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...