۱۳۹۹ اسفند ۶, چهارشنبه

نام این میهن افغانستان است یا پارس و ایران




جهاندار احمد شه سرفراز
که درهای دل هاست بر وی فراز
خداوند دولت بر ایرانیان
در درج اقبال درانیان
میرزا جعفر راهب ـ ( ۱۱۶۶ ه )

مژده که شد پادشاه میرِ جهان پهلوان
احمد گیتی ستان وارث تخت کیان
نقش سکه احمدشاه

ملک ایران گشت ویران چون دل آشفتگان
ای دریغا تاجدار خسرو ایران کجاست؟

سوگ تیمورشاه درانی شهاب ترشیزی



سید جمال الدین افغانی نیز پشتون (افغانان) را ایرانی و پارسی دانسته و می نویسد: «والحق أن هذه الامه من اصل ایرانی و أن لسانها مأخوذ من لسان (زند و استا) و هواللسان الفارسی القدیم، وله مشابهۀ تامۀ بالفارسیۀ المستعملۀ الآن. و إن متأخری المورخین کفرنسیس لئورمان و غیره یؤیدون هذا الرأی.»
: براستی این مردم (افغان ها / پشتون ) از ریشه ایرانی اند و زبان شان از زبان زند و اوستا که زبان پارسیان کهن است، گرفته شده است و با پارسی دری کنونی هم همانندی درست دارد. دانشمندان و تاریخ نویسان واپسین مانند لئورمان فرانسوی و دیگران نیز بر همین رایند
کتاب «تتمه البیان فی التاریخ الافغان»، جمال الدین اسد ابادی ص 5:



ازحد سند تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسی ، فرس جمع فارسی و معنی فرس پارسایانست و بتازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند -فارسنامه ابن بلخی

سکه زد از مشرق ایران چو قرص آفتاب
شاه محمود جهانگیر سیادت انتساب
نشان انگشتری محمودشاه هوتکی
قندهار را مشرق ایران میخواند و به دامادی و انتساب صفوویان مینازد

نشان دیگرش این بود
شاه ایران عاقبت محمود شد

اشرف نیز کشور خود را ایران میخوواند
لقد امر السلطان خاقان عصره-
و من فایق فی ایران عز جلاله-
و اشرف السلطان السلاطین اسمه

سال 1726 کتیبه مسجد اصفهان روی کاشی خشتی و با خط نستعلیق

تسخیر مملکت خراسان الی اقصای ممالک ایران پیشنهاد عزیمت گردید».
فرمان احمدشاه درانی تاریخ ۱۶ شوال ۱۱۶۷ ه.ق مطابق ۱۷۵۳م،

آنگونه که در تاریخ احمد شاهی آمده پس از مرگ نادر درباریان و قزلباشان احمد خان ابدالی را به قندهار بردند و اورا جانشین نادر و شاه ایران خواندند انتخاب جوان ۲۴ ساله احمد خان ابدالی پشتونهای قندهار را به دشمنی بر انگیخت واحمد شاه با قزلباشان به سرکوب سران پشتون پرداخت ۱

"تاریخِ احمدشاهی"نوشته ی محمود حسینی جامی شیرازی،منشی و تاریخنگار شخصی احمد شاه

سراج التواریخ  همراه با امیر عبدالرحمن خان و امیر حبیب الله و امیر امان الله نوشته شد و هنگام نوشتنش ان امیران با گروهی از دانشوران ان نوشته ها را تایید میکردند و نام میهن را فارس شرقی نوشته است 
هرات از بلاد پارس شرقی و جانب شمال غربی ان و بعضی از ان متصل به صحرای خوارزم است

سراج التواریخ، جلد ۱ ص ۷ در ذکر بلاد فارس شرقی موسوم بافغانستان  



«...آن [افغانستان] را فارس شرقی گفتندی و اهالی فرنگستان خصوصاً انگریزان که در علم جیاگرفی یعنی جغرافیا مهارت تمام دارند در نقشه آنجا را «ایسترن پرشیا» می نگارند- یعنی فارس شرقی چه ایسترن در لغت به معنی مشرقی است و پرشیه به معنی فارس است...»

تاریخ سلطانی (سلطان محمد خان ابن موسی خان درانی، تاریخ سلطانی، بمبی، 1298 ه. ق)

اقبال لاهوری برای امیر امان الله و نادر سروده است

نادر آن دانای رمز اتحاد

با مسلمان داد پیغام وداد

محرم رازیم با ما راز گوی

آنچه میدانی ز ایران باز گوی

اینچین حشر از عنایات خداست

پارس باقی ، رومةالکبری کجاست


احمد شاه درانی و پسرانش و سنایی غزنوی و ناصر خسرو بدخشانی مولوی بلخی و حکیم میسری بلخی و ابوزید بلخی و گردیزی و عنصری و فرخی سیستانی و ابن سینا و ابوریحان بیرونی و مسعود سعد سلمان و مختاری غزنوی ابوحنیفه اسکافی بلخی و دیگر بزرگان که همگی از افغانستان امروزی هستند ده ها بار نام کشور را ایران و ایرانشهر و پارس گفته اند که پیوندی به حکومت تهران ندارد
میدانیم که از سیاست هم که بگذریم در دانش جغرافیا از پیشتر تا کنون تخته زمین کوهستانی میان دریای سیاه تا هند را فلات پارس و یا فلات ایران میگویند

میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین 
آنک پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا
قصار امی سخنور زمان غزنوی
ای برید شاه ایران تا کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری باز کن بگذار هین
فرخی سیستانی
حکیم ابوشکور بلخی در کتاب پر ارجش افرین نامه که او نیز مانند هزاران اثر گرانبهای پارسی به دست تاراج روزگار رفته میگوید

خداوند ما نوح فرّخ‌نژاد
که بر شهر ایران بگسترد داد
بوشکور بلخی افرین نامه

شعرهای ناصر خسرو و دیگر شاعران را ببنیم
برون کرده‌است از ایران دیو دین را
ز بی‌دینی چنین ویران شد ایران
خراسان زال سامان چون تهی شد
همه دیگر شدش احوال و سامان
ناصر خسرو

سپهسالار ایران کز کمانش
خورد تشویر ها برج دو پیکر
-
دل نگهدار ای تن از دردش که دل باید ترا
تا ثنای کدخدای خسرو ایران کنی
-
برهنه شاعر و درویش زایر
در ایران از عطای شاه ایران
-
از آنکه بد بحجاز آن و این به ایرانشهر
حجاز دین را قبله است و ملکرا ایران
-
خوبی از ایوان شاهنشاه ایران بگذرد
چون تو در ایوان شاهنشاه ایران بگذری
-
بوالفوارس خسرو ایران طغانشه ، آنکه زوست
از عدو ایام خالی وز فتن ملکت بری
-
ز حرص مدحش اندر زمین ایرانشهر
همی بروید شعر ار پراکنند شعیر
-
خجسته رایت منصور چون ز دارالمک
بکرد جنبش و شد سوی کشور ایران
زیر هر پیچی ز انگشت تو گنجی شایگان
اندر ایران از عطای تو بوادی زین سپس
-
حصار و نعمت از آن لشکر قوی بستد
بیک چهار یک از روز خسرو ایران
عنصری بلخی در مدح محمود
--
شاخ پنداری بدان ریزد همی زر بی طمع
تا چو ایرانشه مگر آرایش بستان شود
تا در ایران خواجه باید خواجه ایران شاه باد
حکم او چون آسمان بر اهل ایران شاه باد
ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی
سنایی غزنوی


و پس گفتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسی دان
وگر تازی کنم نیکو نباشد
که هر کس را ازو نیرو نباشد
دری گویمش تا هر کس بداند
و هر کس بر زبانش بر براند
حکیم میسری بلخی

خدایگان خراسان بدشت پیشاور
به‌حمله بپراکند جمع آن لشکر
ور از هیاطله گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه کرد سفر
..ابوحنیفه اسکافی بلخی

ای سپاهت را «سپاهان» رايتت را «ری» مکان
ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق
پر گهر شب چراغ شد کمر کوه
چون کمر مهد پيل خسرو ایران
مختاری غزنوی


تا ولایت بدست ترکان است
ملک ایران همیشه ویران است
کافرک غزنوی

به گردون برين برشُد ز فخر اين ملكت ايران

كه گسترد از برش خجسته رايت سلطان

اگر ويران شد اين ايران ز جور تركمانِ شد

ز عدل شاهِ نيك‌اختر به ساعت گردد آبادان

عبهری غزنوی 
زود شود چون بهشت گیتی ویران
بگذرد این روزگار سختی ایران
منوچهری



نخستین سخندان تخارستان پس از اسلام بشار بن برد تخارستانی یکی از سه تن سخنور بزرگ شعر عربی در زمان اموی و اغاز عباسی است او پیوسته به تخار و پارسی بودن خویش مینازد از اوست
نمتى الكرام بنو فارس
فريش وقومى قريش العجم
-
در شعر دیگری میگوید۲
-

آزاده ای کو تا برد 
این نامه سوی تازیان
گوید منم آزاده ای
از تخمه آزادگان
بهرام و ساسانم نیا
وان خسرو نوشه روان 

--
فرزند زاده امام ابوحنيفه اسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت میگوید من اسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت بن مرزبان از فرزندان پارسیان آزاده ام

من اسماعیل بن حماد بن ابی حنیفه از فرزندان پارسیان آزاده ام هیچ گاه بنده کسی نبودیم نیایم در سال هشتاد زاده شد و ثابت پدر نیایم بخردی نزد علی بن ابی طالب رفت و او خدای را بهر او بخواند و پدر ثابت نعمان انست که برای علی سمنک نوروزی برد و علی گفت هر روزنوروز باد -۳

گردیزی نویسنده و مورخ پراوازه گردیز نیز درباره این میهن اینگونه میگوید

چنین گویذ فرازآرندۀ این کتاب زین الاخبار کی دانایان، جهان را به اقلیمها قسمت کرده اند کی مکه و مدینه و حجاز و یمن از اقلیم سِیُم و نیمروز و خراسان و جبال و فارس و عراق از اقلیم چهارم بشمُرند و این اقلیم چهارم را کی به میان جهان است ایرانشهر خوانند.

گردیزی – زین الاخبار : 444 ق / 1052 م {26}

ابوریحان بیرونی در کتاب صیدنه چنین گوید
و أما اهل خوارزم، و ان کانوا غصناً من دوحه الفُرس و نبعة من سرحتهم فقد كانو مقتدين باهل السغد
واما خوارزمیان که شاخه ای از بوستان و چشمه ای از کوهسار پارسند خود دنباله رو سغدنیانند ( و چون شاخه ای از درخت سغد در بوستان پارسیانند )
-
میبینیم که از سخنوران و دانشمندان سده های نخست هجری از بلخ و غزنه و بدخشان وگردیز و هری و نیمروز همگی نام این سرزمین را ایران نامیدند









انگاه که غزان بلخ و بادغیس و هرات و مرو را ویران کردند انوری ابیوردی قصیده خون چکان پرآوازه ای به نامه اهل خراسان سرود که در ان بیشتر از هشت بار خراسان را ایران نامیده و بیش از شانزده بار نام خراسان و ایران اورده
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر
کارها بسته بود بی‌شک در وقت و کنون
وقت آنست که راند سوی ایران لشکر
چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد
کی روا دارد ایران را ویران یکسر
قصهٔ اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر
خبرت هست که از هرچه درو چیزی بود
در همه ایران امروز نماندست اثر
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر
شاد الا بدر مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نیابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
خطبه نکنند به هر خطه به نام غز ازآنک
در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند، از بیم خروشید نیارد مادر
آخر ایران که ازو بودی فردوس به رشک
وقف خواهد شد تا حشر برین شوم حشر
بهره‌ای باید از عدل تو نیز ایران را
گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال
نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر
هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
کشور ایران چون کشور توران چو تراست
از چه محرومست از رافت تو این کشور
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند
از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را
بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
با کمال‌الدین ابنای خراسان گفتند
قصهٔ ما به خداوند جهان خاقان بر
زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق
که مر او را همه حالست چو الحمد ازبر
هم بر آن‌گونه که استاد سخن عمعق گفت
خاک خون‌آلود ای باد باصفاهان بر
انوری ابیوردی


نمونه های دیگر
رودکی گوید
خســرو بــر تخــت پیشگاه نشسـته
شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ایــران
اسدی طوسی گوید
از پرستیدن آن شاه که در ایرانشهر
گــردنی نی که نه از منت او دارد بار
-
---نمونه دیگر سروده ها 
امروز جهان بهار از ایران ملکست
میدان همه پر نگار از ایران ملکست
رامش چو گلی به بار از ایران ملکست
افروخته شه کنار از ایران ملکست
هزار قصر چو ایران بنا کنی در هند
هزار شاه چو کسری بگیری از اعقاب
-
خجسته طالع محمود خسرو ایران
که طالعش را خورشید زیبد اسطرلاب
-
جاودان بشکفته بستان گل اقبال تو
زانکه دارد باغ ایران ز ابر تو همواره نم
-
نه دیر دیدند او را سراییان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران
کار دولت همی بپیرایند
هر دو در دست خسرو ایران
این نعمت و این رتبت و این خلعت سلطان
فرخنده کند ایزد بر خسرو ایران
ای خلعت فرخنده تو را وصف چه گویم
کت گشت فزون مرتبت از خسرو ایران
که بگذشتی به آن شهر این خبر می ده
که آمد بر اثر اینک رکاب خسرو ایران
در هر چه کنی سپهر گردان چو تو نیست
یک شاه به ایران و به توران چو تو نیست
آنی که جهانی ز تو سامان گیرد
اقبال تو را سپهر در جان گیرد
بس زود ملک جهان خراسان گیرد
وایران ملک تو ملک ایران گیرد
ای شاه شبانگاه تو شبگیر شود
تدبیر تو همگوشه تقدیر شود
پیش تو جهان ملک جهانگیر شود
ایران ملک تو پیش تو پیر شود
-
بر چرخ فتاده نور ایران ملکست
واندر هر دل سرور ایران ملکست
شادی همه از حضور ایران ملکست
بفزا به طرب که سور ایران ملکست
مسعود سعد سلمان لاهوری در مدح غزنویان

---
-
اگـر چه داد ایران را بلای تـرک ویـرانی
شـود از عدلت آبادان چو‌یزدانت کند یـاری
--
مباد ایران ز تو خالی که هستی قبله ایران
که ایران بی وجود تو بیک ساعت شود ویران

گر نبودی افت ترکان به ایران در پدید
بستدی گیتی همه چون خسروان باستان

قطران
-
تا بکیخسرو در ایران دیدها روشن شود
چشم رستم را زسرمه خاک توران خوشترست
مرکب تن را جو (و) نان کم کن ای رایض که نیست
حاجتی در مرج ایران رخش رستم را بکاه
چو زال زر برو ایران زمین نگه می دار
چو رستم ار نزنی در بلاد توران تیغ
همچو رستم سهل گردد راه توران بر دلت
چون سوی ایران سپهداری چو بیژن می بری
سیف فرغانی که سیستان را ایران خوانده
سخن از شاهنامه وایران و پارس خواندن این میهن بسیار است تنها به چند نمونه بسنده میکنیم

در شاهنامه رستم رخش را در فسیله مردی کابلی میبیند و هنگامی که میخواهد رخش را از مرد کابلی بخرد و آنرا. بها میپرسد مردی کابلی بهای رخش را با آزادی و آبادی میهن خود برابر مینهد بهای رخش و نام میهن مرد کابلی را از زبان مرد کابلی بشنویم :

 چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست

میدانیم که گفته های شاهنامه پیش از فردوسی بوده و فردوسی تنها انرا سروده



با هم داستان مرد کابلی را بخوانیم


چنین تا ز کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
بر و یال فربه میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او
سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و افراشته گاودم
سیه خایه و تند و پولادسم
چو رستم بران مادیان بنگرید
مر آن کرهٔ پیلتن را بدید
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسپ کسان را مگیر
بپرسید رستم که این اسپ کیست
که دو رانش از داغ آتش تهیست
چنین داد پاسخ که داغش مجوی
کزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگوی
خداوند این را ندانیم کس
همی رخش رستمش خوانیم و بس
سه ساله ست و تا این به زین امده است
به چشم بزرگان گزین امدست
چو مادرش بیند کمند سوار
چو شیر اندرآید کند کارزار
بینداخت رستم کیانی کمند
سر او گردنش اندر امد ببند
بیامد چو شیر ژیان مادرش
همی خواست کندن به دندان سرش
بغرید رستم چو شیر ژیان
از آواز او خیره شد مادیان
یکی مشت زد نیز بر گردنش
کزان مشت برگشت لرزان تنش
بیفتاد و برخاست و برگشت از اوی
بسوی گله تیز بنهاد روی
بیفشارد ران رستم زورمند
برو تنگتر کرد خم کمند
بیازید چنگال گردی بزور
بیفشارد یک دست بر پشت بور
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی
بدل گفت کاین برنشست منست
کنون کار کردن به دست منست
بزین اندر اورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را
چپ و راست گفتی که جادو شدست
به آورد تازنده آهو شدست
سرین گرد و کفک افکن و دستکش
زنخ نرم و بینا دل و گام خوش
ز چوپان بپرسید کاین اژدها
به چندست و این را که خواهد بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست






همه ایرجی زاده و پهلوی
نه افراسیابی و نه یبغوی
-
--
بدان تا بفرمايدم تا زمين
ببخشم و پس در نورديم کين
چنانچون بگاه منوچهر شاه
ببخشش همي داشت گيتي نگاه
هران شهر کز مرز ايران نهي
بگو تا کنيم آن ز ترکان تهي
وز آباد و ويران و هر بوم و بر
که فرمود کيخسرو دادگر
از ايران بکوه اندر آيد نخست
در غرچگان از بر بوم بست
دگر طالقان شهر تا فارياب
هميدون در بلخ تا اندر آب
دگر پنجهير و در باميان
سر مرز ايران و جاي کيان
دگر گوزگانان فرخنده جاي
نهادست نامش جهان کدخداي
دگر موليان تا در بدخشان
همينست ازين پادشاهي نشان
فروتر دگر دشت آموي و رم
که با شهر ختلان برايد بهم
چه شگنان وز ترمذ ويسه گرد
بخارا و شهري که هستش بگرد
هميدون برو تا در سغد نيز
نجويد کس آن پادشاهي بنيز
وزان سو که شد رستم گرد سوز
سپارم بدو کشور نيمروز
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه
سوي باختر برگشاييم راه
بپردازم اين تا در هندوان
نداريم تاريک ازين پس روان
ز کشمير وز کابل و قندهار
شما را بود آن همه زين شمار
وزان سو که لهراسب شد جنگجوي
الانان و غر در سپارم بدوي
ازين مرز پيوسته تا کوه قاف
بخسرو سپاريم بي جنگ و لاف
وزان سو که اشکش بشد همچنين
بپردازم اکنون سراسر زمين
ابوریحان بیرونی میگوید ایرانشهر : خراسان و عراق و کوهستان و فارس همگی ش ایران شهر است

همچنین میگوید که عراق را دل ایران شهر میگویند یعنی قلب کشور پارس ...و ان خراسان وسجستان وكرمان ومكران وأصبهان وجيلان وسندان وجرجان وأذربيجان وأرمنان، است و همه اینها همه اش ایرانشهر است

: از افریدون که از جباران پارسیان بوده است حکایت کنند که زمین را بخشش بسه قسم کرده است بمیان سه فرزند. پارۀ مشرقی را که اندر او ترک و چین است پسرش را داد تور. و پارۀ مغربی که اندر او روم است پسرش را داد آنکه سلم نام بود. و پارۀ میانگین که ایرانشهر است، ایرج را داد


التفهیم بیرونی –: 420 ق / 1029 م {23}ص 194


درنامه تنسر نیز امده
--
و چون ( اسکندر ) ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابنای ملوک و بقایای عظما و سادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند و از شکوه و جمعیت ایشان اندیشه کرده و به وزیر خویش ارسطاطیس نامه نوشت... من می‌خواهم به هند و چین و مشارق زمین رَوَم و اندیشه می‌کنم که اگر بزرگان فارس زنده گذارم در غیب من از ایشان فتنه‌ها تولد کند و از تدارک آن عسیر شود و به روم آیند و تعرض ولایت ما کنند [و ارسطور در پاسخ نوشت] رای آن است که مملکت فارس را موزّع گردانی به ابنای ملوک ایشان، و به هر طرف یکی را پدید کنی و تاج و تخت ارزانی داری و و هیچ کس را بر هم دیگر توفق و فرماروایی ندهی تا هر یک در مسند ملک مستند به رای خویش بنشیند... اسکندر چون بر جواب واقف شد رای بر آن قرار گرفت که اشارت ارسطاطیس بود و ایرانشهر را بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد و ملوک‌الطوایف نام نهادند» ( نامه تنسر، 1392: 43).
--
...

مسعودی نیز گوید
پارس مردمی ست سرزمینش کوهستان ماهان ( ماه همدان و دینور و ماسبذان و شهرزور و کوهستان همانگونه که میگوید کوه زاکروس است ) و اذربایجان تا برسد به ارمنستان و اران و بیلقان و دربند و طبرستان و مسقط و شابران و جرجان و نیشابور و هرات و دیگر سرزمین خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز و دیگر سرزمینهای پارسی است یک کشور و یک پادشاهی و یک زبان است مگر اینکه اندکی در پاره ای واژگان گوناگونی دارند زبانشان یکیست و نوشتارشان یکیست مگر انکه اندکی دگرگون باشد مانند پهلوی و دری و اذری و دیگر گویشهای پارسی -
و حدود این سرزمین شریف نسبت به دیگر سرحدات از هند است تا از عراق برسد به حجاز و تا برود به شام و نصیبین الی دیار خراسان و نهر بلخ و فرارودان خراسان و تمام بلاد جبال و باقی کوهستان و تمام عراق و اطرفاش و انچه بابل را فراگرفته و این سرزمین بهترین همه هفت کشور و بزرگترین و نفیسترینش است
و سرزمین عراق دل ایران شهراست
شاعرشان در اسلام میگوید
ایران و پارس را به مردانگی شاهسوار سرزمین ها قرار دادیم و بهترین نعمتها را بردیم
به قولی معنی ایران شهر به معنی سرزمین خوبان و بزرگزادگان برگزیده است چرا که ایر به پارسی باستان اسمی جامع خیر و فضل و نیکویی ست واز اینرو به سرور اتشکده سرور نیکان و یا ایربذ یا هیربذ گفتند
و اریان شهر و اریان جمع و مفردش اریاست ۴

التنبيه والإشراف ص ٣٠ تا ٣٥
المسعودي
تصحيح: عبد الله إسماعيل الصاوي
الناشر: دار الصاوي - القاهرة"


: زبان مردم این هشت اقلیم( ایرانشهر ) عجمی است، برخی از آنها دری و برخی بسته است . همگی آنها فارسی نامیده میشوند
ص 379:خراسان ... این سرزمین اسلام بند ترکان ر سپر بازدارنده غزها و ترساننده رومیان و ناز مسلمانان است،-


احسن التقاسیم مقدسی – عربی: 375 ق / 985 م {21}
ص 377
خراسان به فرمان اسپهبذ باذوسبان و چهار مرزبان است و هر مرزبان در یک کوست خراسان جای دارد ؛ یک کوست خراسان ازآن مرزبان مروشاهجان وشهرستان های آن و یک کوست از آن مرزبان بلخ و طخارستان و کوست دیگر ازآن مرزبان هرات و بوشنج و بادغیس و سجستان میباشد؛ و دیگر کوست ازآن مرزبان فرارودان است...
مسالک و ممالک ابن خردادبه – عربی: 231 – 272 ق / 845 – 885 م {7}ص 23:

----
بند 123- 126: و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فروشدن را خاورخواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را سورستان خواندند. و ایرانشهر از روذ وخش است تا روذ مصر.
تاریخ طبری – عربی: 302 ق / 914 م {12}

ظهوری سراینده خراسانی میگوید
چون پارسیان بخود ننازند
ازتست که از منست سلمان
پیامبر خدا با اشاره به سلمان فرمودند گر دانش و دین به پروین اویخته باشد اینانش دریابند و فرمود سلمان منا اهل بیت
پارسی نیکو ندانی لاف آزادی مزن
یار سلمان گر نباشی از مسلمانی مگوی






۱- پسر وزیر معروف نادر میرزا محمد مهدی استرابادی نویسنده دره نادره است تخلص احمد شاه درانی نیز از همین کتاب دره نادره است احمد شاه عاشق کتاب دره و سبک و سیاقش بود وکتاب تاریخی خود را فرمود که بشیوه دره نادره استرابادی بنویسد


شعرای دربار درانی میرزا محمد کاظم قاجار و الله وردی حیرت شاملو، زکی خان میرزا پسر محمد مهدی استرابادی، صاحب تاریخ جهانگشای نادری و میر عبدالهادی عشرت لاری و محمد تقی خان شیرازی و محمود حسینی جامی شیرازی و رضاقلی خان همای شیرازی جد جلال الدین همایی
میرزا محمد علی فروغی اصفهانی (جد محمد علی فروغی ) میر علی عسکری وصفی و محمد نبی احقر بدخشی و محمد حیات آقا باشی قاجار، لعل محمد خان عاجز نام برد.
شاعر معروف دیگر دربارش شاعر پر آوازه شهاب ترشیزی است


-برای احمد شاه درانی سه رزمنامه بنام شهنامه نادری و شاهنامه احمدی پ فتحنامه به شیوه شاهنامه و یک کتاب تاریخ با بازبینی خویش پرداخته شد
از انجا که شاه احمد درانی خود را وارث نادر و ادامه حکم نادر و ایرانی میدانستدستور سرایش
«شهنامه نادری » را در بزرگداشت نادر داده است و نظام الدین سیالکوتی قرشی را سرود


عشرت سیالکوتی نیز تاریخش را در شاهنامه احمدی سرود


« فتحنامه » از شاعری به نام شیخ حسام الله در باره جنگ میان احمد شاه درانی با هندوستان سروده شد.ه که در ان نیز او را شاه ایران خوانده اند

دمی که شاه شهامت مدار احمدشاه
به استواری همت بنای شهر نهاد
جمال ملک خراسان شد این تازه بنا
ز حادثات زمانش خدا نگهدارد
عبدالله خان پوپلزایی در نوساخت شهر قندهار
مژده که شد پادشاه میرِ جهان پهلوان
احمد گیتی ستان وارث تخت کیان
نقش سکه احمدشاه
خدیو خراسان دارا سپاه گل باغ اقبال تیمورشاه

ولی خان اشرف الوزراء

همچنان اقبال لاهوری میگوید



آنچه بر تقدیر مشرق قادر است

حزم و حزم پهلوی و نادر است

پهلوی آن وارث تخت قباد

ناخن او عقدهٔ ایران گشاد

نادر آن سرمایهٔ درانیان

آن نظام ملت افغانیان



۲- هل مِن رَسولٍ مُخبِرٍ
عَنّي جَميعَ العَرَبِ
جَدّي الَّذي أَسمو بِهِ
كِسرى وَساسانُ أَبي
أَنا اِبنُ فَرعَي فارِسٍ
عَنها المُحامي العَصِبِ
آزاده ای کو تا برد 
این نامه سوی تازیان
گوید منم آزاده ای
از تخمه آزادگان
بهرام و ساسانم نیا
وان خسرو نوشه روان 
چندم  نیاکان تاجور
زیبنده  تاج کیان
آزادگان بخشندگان  
پاداش ده گیتی ستان 
هم دادگر هم تیغزن
 فرهیخته فرخنده جان
از بلخ و ختلان  بادپا 
بردیم  تا   هاماوران 
ایوار رانده بارگی 
شبگیر تا  شام  و  عمان
سیراب کرده اسبها 
در رود نیل  زر فشان 
تاج کیانی را بسر 
اورده ایم از باستان 
تا بر سر احمد نهیم 
ان واپسین  پیغمبران
ما نزد دیگر  مردمان 
چونان نبی و خاندان
بخ بخ به باغ پارسی 
ما شاخه ای زان بوستان

۳-قَالَ ثَنَا أَحْمد ابْن عبيد الله بن شَاذان الْمروزِي قَالَ حَدثنَا أبي عَن جدي قَالَ سَمِعت إِسْمَاعِيل ابْن حَمَّاد بن أبي حنيفَة يَقُول أَنا إِسْمَاعِيل بن حَمَّاد بن النُّعْمَان بن ثَابت بن النُّعْمَان ابْن الْمَرْزُبَان من أَبنَاء فَارس الْأَحْرَار وَالله مَا وَقع علينا رق قطّ ولد جدي فِي سنة ثَمَانِينَ وَذهب ثَابت إِلَى عَليّ بن أبي طَالب رَضِي الله عَنهُ وَهُوَ صَغِير ودعا لَهُ بِالْبركَةِ فِيهِ وَفِي ذُريَّته وَنحن نرجو من الله ان يكون قد اسْتَجَابَ الله ذَلِك لعَلي بن أبي طَالب رَضِي الله عَنهُ فِينَا قَالَ والنعمان بن الْمَرْزُبَان أَبُو ثَابت هُوَ الَّذِي أهْدى إِلَى عَليّ بن أبي طَالب رَضِي الله عَنهُ الفالوذج فِي يَوْم النيروز فَقَالَ نوروزنا كل يَوْم
وَقيل كَانَ ذَلِك فِي المهرجان فَقَالَ مهرجونا كل يَوْم"

۴"فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان الى ما يلي بلاد"
‏"أرمينية وأرّان والبيلقان الى دربند وهو الباب الأبواب والري وطبرستان والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، الا انهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة انما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وان اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس ا"
"وحدود هذا الإقليم الشريف المفضل على سائر الأقاليم مما يلي ارض الهند الديبل ومما يلي الحجاز الثعلبية من طريق العراق الى الحجاز ومما يلي الشأم نصيبين ومما يلي خراسان نهر بلخ، وقد ذكرنا فيما سلف من هذا الكتاب ما قيل في حدوده أيضا عند ذكرنا الأقاليم فعلى هذا التحديد قد دخل في هذا الإقليم ما دون النهر من خراسان والجبال كلها من الماهات وغيرها والعراق بأسره وغير ذلك، ولم يعرف ما حواه هذا الإقليم من ذلك اجمع إلا ببابل
والعراق أشرف المواضع وهذه الأرض هي لب ايرانشهر
يقول شاعرهم في الإسلام مفتخرا
ولايران جعلنا عنوة ... فارس الملك وفزنا بالنعم
ومنهم من يذهب الى ان معنى إيران شهر بلد الخيار لان اير بالفارسية الأولى اسم جامع للخير والفضل، ومن ذلك قولهم لرئيس بيت النار إيربذ اى رئيس الخيار الفاضلين فعرب فقيل هربذ
هو بلد أريان شهر، أريان أحدها اريا


نخست یادگار از روزنامه نام منست
بهر کجا سخن پارسی است در کیهان

عنصری بلخی 
----
لامنی فیک معشر٭ فاقلوا واکثروا

پارسی آن بود که قومی از بهر تو مرا ملامت بسیار کردند و اندک کردند درویشی برپای خاست بانگ بکرد و برجای مرده بیفتاد
امالی خواجه عبدالله انصاری هروی 
---


پارسی نیکو ندانی حکم آزادی مجوی
پیش استاد لغت دعوی زبان‌دانی مکن

گداخت مایه صبرم ز بانگ شکر لفظت
گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی

بوحنیفه گفت در شعری برای عنصری
اندرین یک فن که داری و آن طریق پارسی ست
کی شود بهر پارسی مهجور
تاج منا ز فرق سلمان دور
سنایی غزنوی 
اندر عرب در عربی گویی او گشاد
او باز کرد پارسیان را در دری

فرخی سیستانی 

ترک تطویل را به پارسی بیاوردم تا مکرر نشود
هجویری 
و در این اصل فصل تازی با پارسی بیامیختم و غرر عربی و درر دری از گوشوار سخن درآویختم
حمیدالدین بلخی 

و زبان پارسی را پهلوی نیز گویند 

در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله به گفتار پهلوی
فرخی سیستانی 
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی
عنصری بلخی 
قصه سلمان شنوده ستی و قول مصطفی
کو از اهل البیت چون شد با زبان پهلوی
ناصرخسرو 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...