بخشی از کین سیاوش بگزارش طبری
فردوسی نوزده سال پس از طبری چشم بجهان گشود طبری گویه دیگر از نامها مانند بیی برای گیو و وسپافرید برای فرنگیس وکیخسرونه برای کیخسرو میاورد و بسیاری از خویشان کیخسرو و پدرانش و همچنین بسیاری از پهلوانان ایران را با پدرانشان یاد میکند که به شناخت ما یاری میرساند همچنین گویه های دیگر از نامها را اورده دخت فراسیپ و مادر کیخسرون نامش وسپافرید است و انرا وسپفره و گسپفره (فرنگیس) گویند
نخست کیخسرو توس نوذران و برزافره کیکاوسان و بیی گودرزان (گیو گودرز) را با سی هزار کس به توران فرستاد و سیاوخش را از زنی به نام برزافرید پسری به نام فروذ بود توس به لغزش سوی کلات شهر او رفت و فروذ کشته شد
سپس سپاه از گاسبرود(این رود به نام فرنگیس است ) گذشت و افراسیب سپاهی به همراهی پیران ویسگان و برادرانش وتراسیپ گودرزان داماد فراسیپ و هماسپ پشنگان به جنگ انان گسیل کرد وبه شهر واشن جنگ در پیوست وان روز برزافره چون بزرگی کار و بسیاری کشتگان دید سستی پدید اورد و درفش بر سر کوه برد و بدین سستی ، کار بر گودرزیان سخت افتاد و گودرزوندیان پای فشرده ، تاخت همه بر سرایشان امد و بدان روز هفتاد تن از فرزندان گودرز به یک تاخت جان باختند و در این جنگ مردان بسیار از دوسویه کشته شد.
پس برزافره باسپاه شکسته و اندوه بسیار برگشت و بسیارش بنکوهیدند
پس کیخسرو پاس گودرزیان داشت وبه دلداری گودرز و پُرسه پسرانش شد و از نیکوکاریشان براستای ایران بسیار یاد کرد و پاس نیکی گشوادوند(خاندان کشواد ) گودرز را گفت که سپاه و گنجینه زیر دستان تست تا کین فرزندان بازستانی و اورا فرمود که آماده بسیجیدن باش
گودرز شاه را پاسخ گفت که پیروز شاها تا هرآنچه ناخوشآید بر جان بندگان آید نه بر آریان و شاه آریان فرزندانم کشتگان و زندگان و نیز جان من برخی شاه بادا و شاد بادی ما پراسیاب رها نکنیم و آسمان گردد و ما گردیم و اسیا به هنگام و پیروزی به سرانجام است پره آسیا دیروز بر سر ما بود و فردا بر سر پراسیو (افراسیاپ ) بگردانیم
بامدادان فرداروز کیخسرو سران سپاه و مهان میهن بخواند و از آهنگ کار آگاهشان کرد و نامه نوشت و به هرسوی هیون بسی داشت ( گسیل داشت ) و مرزبانان و پهلوانان را فرمود که سی بلخ بسیجند و به دشت شاهستان گرد آیند و چون پهلوانان دور و نزدیک همه امدند کیخسرو خود به آهنگ کار برخاست وشمار سپاهیان گزارد و کم و بیش ان بشناخت و به همه کارش نیک پرداخت و چون کار راست و سپاه خدایگان درست دید ، گودرز گشوادگان و میلاذ گرگین و آغچ بهذان وهمچنین اغچ شومهان را فرا بخواند و این اغچ پس سیاوش از کنیزکی به نام شومهان بود(شومه گویه ایست از سومه و هومه گیاه آیینی ایرانیان ) و آگاهشان کرد که میخواهد از چهار بر تورانیان را بر گیرند سپاه زورا و بزرگتر از سوی خراسان به گودرز سپرد وچندین لشگر دیگر بهمراه بسیاری از سپهبدان چون کاکایش فرابرزه پسر کیگاوس و بیی گودرزان بدان افزود و درفش کاویان را به گودرز سپرد وپادشاهان درفش کابیانی را پیش از این به هیچ فرمانده نسپرده بودند مگر در کارهای بسیار بزرگ ان را با فرزندان گسیل میداشتند
و میلاد رابا بسیاری اسپهبدان از سوی چین گسیل داشت و اغچ بهذان را از سوی خزر فرستاد و آغچ شومهان پسر را با سی هزار سپاهی درست ، بهمراه برادران و پسران مامکانش و دگربیوندیان از فرزندان کیبیَه نیای بزرگش گسیل داشت و او را فرمود که از میانراهی گودرز و میلاد رود
و گویند کیخسرو برادر شومهانیش را ویژه کین سیاوخش فرستاد که خون سیاوخش خواستن را بر خود سوگند داشته بود
و اینان هر یک به ره خویش برفتند و گودرز از خراسان به توران شد و آغاز با پیران ویسگان بود و میانشان جنگی سخت و یادمان درگرفت و در همین بود که بیژن بیی (بیژن گیو ) خمان ویسگان (هومان ویسه ) را تن بتن بکشت و گودرز پیران را .
سه سپاه دگر همی کوشید هر یک از سویی -
و پیرو کیخسرو دگر پهلوانان امدند و کیخسرو آهنگ افراسیاب کرد و به گودرز پیوست وگودرز سپاه بر تورانیان تاراند و چرخ بر انان چرخاند و گذارنده تیغ در توران گذارد و (و بیدین جنگ که دوازده رخ گویندش بود که ) سرسپهبدان وجانشین افراسیاب ونامزد شاهی پس از او پیران وگروه بسیاری از برادرانش چون خمان و اوستهن و گلپاد و سیامگ و بهرام و فرشخاذ و فرخلاد و از پسرانش چون رویین پیران که پیشگام فراسیاب بود و گروهی از برادران فراسیاب مانند رتدرای و اندرمان و اسفخرم (اسپهرم)و اخست کشته شد
و بروای پشنگان (گروی زره)کشنده سیاوخش ببند امد و گودرز بندیان را سی هزار شمار کرد و زرو سیم و خواسته در شمار نبود و کشتگان پانصدهزار و اندی بودند و گودرز بزرگان را گفت که هر کس بندیان خویش را و کشتگان ناماور را نزد درفش خویش اورد تا کیخسرو چون بگذرد بنگرد
و کیخسرو با گروهی از برگزیدگان بدیدار گودرز و سپهبدان آمد و سوی آوردگاه و سپاهیان بر درفش درفش گذر کرد و نخستین کس از کشتگان که دید پیران بود نزد درفش گودرزیان چمانش چون بر پیران افتاد ایستاد پس گفت:
ای کوه سخت/ای سرَه بنیاد پایدار/ بالا چکاد/ ای استوار پایگه ای بازدار/ مگر نهت نگفته بودمی زکارزار ؟ و از نشستنت میان ما ودشمنان ما در این نبردِ کینه خواستار؟
مگر بجان نکوشیدمت مگر /مگرکه شاهی نمیدادمت مگر /که بد برگزیده ای؟ /
تو راستگوی خوبکار/ برادران نگاه دار/ نو رازدار راز دوستان بروزگار/
مگر نگفته بودمت فریبکاری فراسیاب /که نیست مهربانیش/تو پند ناشنیده مانده ای بخواب /
و ناگهان ترا میان گرفته اند بچه شیرهای خاک آریان/ دلیرهای کشورکیان/
فراسیاب کو؟چرا بسنده ات نشد؟ و رفته ای از این جهان به باد داده تخم ویسگان /
تفو به بردیاریت/ به دانش وخرد به بخششت /به راستگوییت به نیک کاریت/ که ما کنون نشسته زخم بردلان به سوگ تو /
و کیخسرو همچنان سوگ مویه پیران سر داد تا سوی درفش بیی(گیو) گودرزان بشد
و چون اندر ایستاد آنجا بروای پشنگان را زنده در بند بیی یافت زان بپرسید گفتندش که این بروای پشنگان کشنده سیاوخش و برنده تن او است پس نزدیک شد و خدای یزدان را سپاس پیشانی به خاک فرو مالید