۱۴۰۰ اسفند ۲۷, جمعه

بخشی از کین سیاوش بگزارش طبری

بخشی از کین سیاوش بگزارش طبری

فردوسی نوزده سال پس از طبری چشم بجهان گشود طبری گویه دیگر از نامها مانند بیی برای گیو و وسپافرید برای فرنگیس وکیخسرونه برای کیخسرو میاورد و بسیاری از خویشان کیخسرو و پدرانش و همچنین بسیاری از پهلوانان ایران را با پدرانشان یاد میکند که به شناخت ما یاری میرساند همچنین گویه های دیگر از نامها را اورده دخت فراسیپ و مادر کیخسرون نامش وسپافرید است و انرا وسپفره و گسپفره (فرنگیس) گویند

نخست کیخسرو توس نوذران و برزافره کیکاوسان و بیی گودرزان (گیو گودرز) را با سی هزار کس به توران فرستاد و سیاوخش را از زنی به نام برزافرید پسری به نام فروذ بود توس به لغزش سوی کلات شهر او رفت و فروذ کشته شد
سپس سپاه از گاسبرود(این رود به نام فرنگیس است ) گذشت و افراسیب سپاهی به همراهی پیران ویسگان و برادرانش وتراسیپ گودرزان داماد فراسیپ و هماسپ پشنگان به جنگ انان گسیل کرد وبه شهر واشن جنگ در پیوست وان روز برزافره چون بزرگی کار و بسیاری کشتگان دید سستی پدید اورد و درفش بر سر کوه برد و بدین سستی ، کار بر گودرزیان سخت افتاد و گودرزوندیان پای فشرده ، تاخت همه بر سرایشان امد و بدان روز هفتاد تن از فرزندان گودرز به یک تاخت جان باختند و در این جنگ مردان بسیار از دوسویه کشته شد.
پس برزافره باسپاه شکسته و اندوه بسیار برگشت و بسیارش بنکوهیدند
پس کیخسرو پاس گودرزیان داشت وبه دلداری گودرز و پُرسه پسرانش شد و از نیکوکاریشان  براستای ایران بسیار یاد کرد و پاس نیکی گشوادوند(خاندان کشواد ) گودرز را گفت که سپاه و گنجینه زیر دستان تست تا کین فرزندان بازستانی و اورا فرمود که آماده بسیجیدن باش
گودرز شاه را پاسخ گفت که پیروز شاها تا هرآنچه ناخوشآید بر جان بندگان آید  نه بر آریان و شاه  آریان  فرزندانم کشتگان و زندگان و نیز جان من برخی شاه بادا و شاد بادی ما پراسیاب رها نکنیم و آسمان گردد و ما گردیم و اسیا به هنگام و پیروزی به سرانجام است پره آسیا دیروز بر سر ما بود و فردا بر سر پراسیو (افراسیاپ ) بگردانیم

بامدادان فرداروز کیخسرو سران سپاه و مهان میهن بخواند و از آهنگ کار آگاهشان کرد و نامه نوشت و به هرسوی هیون بسی داشت ( گسیل داشت ) و مرزبانان و پهلوانان را فرمود که سی بلخ بسیجند و به دشت شاهستان گرد آیند و چون پهلوانان دور و نزدیک همه امدند کیخسرو خود به آهنگ کار برخاست وشمار سپاهیان گزارد و کم و بیش ان بشناخت و به همه کارش نیک پرداخت و چون کار راست و سپاه خدایگان درست دید ، گودرز گشوادگان و میلاذ گرگین و آغچ بهذان وهمچنین اغچ شومهان را فرا بخواند و این اغچ پس سیاوش از کنیزکی به نام شومهان بود(شومه گویه ایست از سومه و هومه گیاه آیینی ایرانیان ) و آگاهشان کرد که میخواهد از چهار بر تورانیان را بر گیرند سپاه زورا و بزرگتر از سوی خراسان به گودرز سپرد وچندین لشگر دیگر بهمراه بسیاری از سپهبدان چون کاکایش فرابرزه پسر کیگاوس و بیی گودرزان بدان افزود و درفش کاویان را به گودرز سپرد وپادشاهان درفش کابیانی را پیش از این به هیچ فرمانده نسپرده بودند مگر در کارهای بسیار بزرگ ان را با فرزندان گسیل میداشتند
و میلاد رابا بسیاری اسپهبدان از سوی چین گسیل داشت و اغچ بهذان  را از سوی خزر فرستاد و آغچ شومهان پسر را با سی هزار سپاهی درست ، بهمراه برادران و پسران مامکانش و دگربیوندیان از فرزندان کیبیَه نیای بزرگش گسیل داشت و او را فرمود که از میانراهی گودرز و میلاد رود

و گویند کیخسرو برادر شومهانیش را ویژه کین سیاوخش فرستاد که خون سیاوخش خواستن را بر خود سوگند داشته بود

و اینان هر یک به ره خویش برفتند و گودرز از خراسان به توران شد و آغاز با پیران ویسگان بود و میانشان جنگی سخت و یادمان درگرفت و در همین بود که بیژن بیی (بیژن گیو ) خمان ویسگان (هومان ویسه ) را تن بتن بکشت و گودرز پیران را .
سه سپاه دگر همی کوشید هر یک از سویی -
و پیرو کیخسرو دگر پهلوانان امدند و کیخسرو آهنگ افراسیاب کرد و به گودرز پیوست وگودرز سپاه بر تورانیان تاراند و چرخ بر انان چرخاند و گذارنده تیغ در توران گذارد و (و بیدین جنگ که دوازده رخ گویندش بود که  ) سرسپهبدان وجانشین افراسیاب ونامزد شاهی پس از او پیران وگروه بسیاری از برادرانش چون خمان و اوستهن و گلپاد و سیامگ و بهرام و فرشخاذ و فرخلاد و از پسرانش چون رویین پیران که پیشگام فراسیاب بود و گروهی از برادران فراسیاب مانند رتدرای و اندرمان و اسفخرم  (اسپهرم)و اخست  کشته شد

و بروای پشنگان (گروی زره)کشنده سیاوخش ببند امد و گودرز بندیان را سی هزار شمار کرد و زرو سیم و خواسته در شمار نبود و کشتگان پانصدهزار و اندی بودند و گودرز بزرگان را گفت که هر کس بندیان خویش را و کشتگان ناماور را نزد درفش خویش اورد تا کیخسرو چون بگذرد بنگرد
و کیخسرو با گروهی از برگزیدگان بدیدار گودرز و سپهبدان آمد و سوی آوردگاه و سپاهیان بر درفش درفش گذر کرد و نخستین کس از کشتگان که دید پیران بود نزد درفش گودرزیان چمانش چون بر پیران افتاد ایستاد پس گفت:

 ای کوه سخت/ای سرَه بنیاد پایدار/ بالا چکاد/ ای استوار پایگه ای بازدار/ مگر نهت نگفته بودمی زکارزار ؟ و از نشستنت میان ما ودشمنان ما در این نبردِ کینه خواستار؟
مگر بجان نکوشیدمت مگر /مگرکه شاهی نمیدادمت مگر /که بد برگزیده ای؟ /
تو راستگوی خوبکار/ برادران نگاه دار/ نو رازدار راز دوستان بروزگار/
 مگر نگفته بودمت فریبکاری فراسیاب /که نیست مهربانیش/تو پند ناشنیده مانده ای بخواب /
 و ناگهان ترا میان گرفته اند بچه شیرهای خاک آریان/ دلیرهای کشورکیان/
فراسیاب کو؟چرا بسنده ات نشد؟ و رفته ای از این جهان به باد داده تخم ویسگان /
 تفو به بردیاریت/ به دانش وخرد به بخششت /به راستگوییت به نیک کاریت/ که ما کنون نشسته زخم بردلان به سوگ تو /

و کیخسرو  همچنان سوگ مویه  پیران سر داد تا سوی درفش بیی(گیو) گودرزان بشد
و چون اندر ایستاد آنجا بروای پشنگان را زنده در بند بیی یافت  زان  بپرسید گفتندش که این بروای پشنگان کشنده سیاوخش و برنده تن او است پس نزدیک شد و  خدای یزدان  را  سپاس  پیشانی  به خاک فرو مالید

آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...