مرد کابلی به رستم چه گفت
۱۴۰۰ خرداد ۳۰, یکشنبه
سخن مرد کابلی رستم را - شاهنامه
۱۴۰۰ خرداد ۲۸, جمعه
پارسی سرایان اروپا نعیم فراشری
۱۴۰۰ خرداد ۲۱, جمعه
در دل تاریک اگر زین پیش بوده جایتان
امده بالاتر اینک سوی چشمان گشته اید
نی ز کابل یادتان اید نه از خوارزم و سغد
پاک خود اسوده از خاک بدخشان گشته اید
کاوه و گودرز و گیوی بود از کشوادگان
رفت گیو و کاوه و اینک گشادان گشته اید
مرز ایران را ز قم تا قمشه کوته کرده اید
بی درفش کاویانی بند تمبان گشته اید
ای شما اهنگتان پیچیده در هفت اسمان
ازچه خاموش و زمینگیر سپاهان گشته اید
مردم کرمانج را نه میش مانده ست و نه بز
بی بز و میش این زمان از پشت کردان گشته اید
ار همه اهریمنید این مردمان زرتشتی اند
اینهمه تهمورثانند ار چه دیوان گشته اید
پارس میباشد ز خاک سند تا اب فرات
رفته تا انسوی رود و سور لبنان گشته اید
۱۴۰۰ خرداد ۱۶, یکشنبه
کیست تا نامه ما را بخراسان برساند
کیست تا نامه مارا بخراسان برساند
به بر پارسی آزاده ایران برساند
چرمه برگارَد و زی بلخ شتابان بشتابد
آنچه با برمکیان رفته به سامان برساند
هرچه اسیب فرآسیب بما رفته بگوید
نامه ما به بر رستم دستان برساند
اردشیر از در اتشکده اید رم کردان
رمه گمشده را باز به چوپان برساند
باره را زین نهد هرا فکند تنگ ببندد
فر دارا بسوی تخمه ساسان برساند
داستان جگر خون بلوچان بسراید
اتشی از دلشان بر دل تفتان برساند
مرد فرزانه لب نیل برد تشنه بیارد
باز سیراب کند برده به یمگان برساند
آذر فرنه بغ از پارس به دربند فروزد
اسب انگیزد و شهنامه بشروان برساند
لشگری گشن پی کین سیاووش بسیجد
اشکش و رستم و گودرز و تلیمان برساند
مرد آهنگر نیو از ستم دیو نترسد
چرم بر نیزه کَشد بانگ به کیوان برساند
ماردوشان همه را بند نهد زار براند
همه را برده دماوند و بزندان برساند
تا زداید ز دل خسته دلان بیم سیاهی
شیر و خور را به درفشان درفشان برساند
پری از شهپر سیمرغ بنرمی برباید
مژده زال بر سام نریمان برساند
فر کوشانشهی از چاچ و ختن باز فرازد
پای کوبان بر کویانی و سنجان برساند
پادشاهان جهان را به شبانکاره گسیلد
رم کردان به شهنشاهی اشکان برساند
دیلمی وار درفش از کف هامرز بگیرد
تا به سللار و خوراسویه و جستان برساند
پارسی زاده ازاده به فرهنگ بسیجد
دست دانش بسراپرده گیهان برساند
گرهی از سر گیسوی فرنگیس گشاید
بوی گل از سر گیسوی پریشان برساند
گیو فرزند فرنگیس و سیاوخش بیابد
مادر خسته دلش را بسپاهان برساند
شهربانوی جگر خون شده را اشک زداید
پاس ان دخت شهان را شه مردان برساند
تهمتن کین سیاوش ز کسان باز ستاند
نوشدارو بجگر گوشه تهمان برساند
داغ ایرج ز دل دوده ایران بزداید
زخم کین بر جگر زاده توران برساند
بره فرهی از چنگل ترکان برهاند
قوچ جنگی شده را در رم دهقان برساند
آرش از کوه کمان زه نهد و شصت گشاید
پیگ پیکان به زبان سر پیکان برساند
بر نهد بر جگر چرخ خدنگی و فرستد
گذرد از دل یبغو و به خاقان برساند
تا گریزاند از این خاک ستمدیده گرازان
بیژن گیو دگرباره گرازان برساند
کودکی را به خورنگ ببرد دایه سپارد
چند سال دگرش شاه شتربان برساند
از بر گامزنی مست هیون دشت سپارد
توش شاه از جگر گور گریزان برساند
شیرمادر ز لب کودکک خرد مگیرد
کام نوزاد خرد را سر پستان برساند
خُرگ آذرگشنسب از درچیچست بگیرد
زود زی گرکویه در خاک سجستان برساند
دل افسرده این پارسیان را بفروزد
جشن بهمَنجَنه را باز به دیگان برساند
ان دروگر بچه از گوشه شروان بدر ارد
زی خراسان و ری اش خرم و خندان برساند
شاه با پای برهنه به بخارا بشتابد
سخن رودکی ان مرد سخندان برساند
مشتی از خاک در گنجه و باکو و فرارود
به ارس گل کند و زی دل ویران برساند
ترسم این چرخ ستمگر بکشد زار و نبینم
سرمه ای زی چمم از خاک بدخشان برساند
بامدادان بدرد دامن گل باد بهاران
مرغ خوشخوان به بر گل بگلستان برساند
پای بر سر نهم و از لب او بوسه ستانم
گر مرا دست بدان چاک گریبان برساند
ایران = اژادگان
چرمه = اسب چرمه - اسپ سپید
برگالد = برگشت برگاشت -برگردد- برگالد= برگرداند
فراسیب = گویند افراسیاب را بدو چرایی افراسیاب خواندند یکی انکه پره و گردش اسیاب بود و دگر پر آسیبی او
رم = پارسی قبیله است
کردان = کوچیان پارسی را کرد گویند
آذر فرنبغ= فرنبغ آتشگاه پارس و برزین اتشگاه خراسان و آذرگشنسب آتشگاه چیچست در آذرآپادگان بود وو این سه اتش سه اتش بزرگ پارسیان بود و کرکویه اتشگاه سیستان بود
گشن بزرگ و گسترده
درفشان = درخشان
چاچ و ختن و ختلان و کوبانی و سنجان (سنجار - شنگال ) از شهرهای ایرانیانند به خراسان و به ایوار
هامرز و سللار و خوراسویه و جستان نام شهریاران دیلمند و هامرز یمن از زنگیان بستاند و جستان دستان باشد
خرگ = خرگ و خُرُنگ اخگر را گویند به زبان پارسیان فارس
بهمنجنه و دیگان = بهمنگانه و دیگان دو جشن به بهمن و دی بودند
دروگربچه= سخنور شروان که ارزوی خراسان داشت و دوبار تا مرز خراسان رسید و غزان و ناارامی روزگار بازداشتن و او را سروده هاست در وایه و اروی خراسان
چم = چشم باشد و به هری و نیمروز و مکران و پهله و شهرزور و دینور و بوشهر گویند و به سخن دری بسیار آمده است
آریان پارسی
شتر نزد پارسیان
شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد بر سر راه زابلستان خوابید و بر نخاست و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...
-
خون دل از ما بدخشان از شما زخم از ما و نمکدان از شما میهن خوبان دو پاره کرده اند شیون از ما گشت و افغان از شما درد جانسوزست و با هم میکشیم...
-
نقشه قندهار در سیصد سال پیش چشمانداز شهرهای ایران آرشیو کتابخانه کنگره_امریکا نقشهبردار آلمانی ژان_باپتیست_هومان شهرها از بالا آستاراخا...