گر ندیدی به چشم رستاخیز
زی بدخشان نگر چه هنگامه ست
همه فرزانگان به یک تن گرد
یک جهان اندرون به یک جامه ست
یک جهانست و تابش خورشید
هفت دریا همه بیک جام ست
آفتابی ز دوده جمشید
بهمنی از تبار بهرام است
ایرجی زاده ایست آزاده
پارسی زاده ای نکونام است
هم به آیین و برز گمشاد ست
هم به رادی و ارج گهرام است
گو به نمرودیان که خاک شوید
بت شکن آمدست و پرهام است
امد ، ای بردیان پر ز دروغ
انکه وشتاسپ زاد و ارشام است
آنکه باشد بزرگ زاده و راد
گاه گفت و شنود آرام است
خه خها او که نیک شایان است
زه زها او که سخت فرزام است
توسنان را لویشه خواهد کرد
باره ی افسری بدو رام است
کودنان از برش هراسانند
ترسد انکس که از دد و دام است
مهر برزین و آتشین گفتار
اریا بخت و نیک فرجام است
گاه روشنگری اشو زرتشت
گاه مردانگی ابرسام است
پارسی زاده ایست دیو اخشیج
مانیی از تبار برزام است
کشوری در پناهش آسوده
میهن از مهر او به آرام است
هم بگفتار نیک گوینده
هم به راه و روش ابر گام است
هم جوان بخت و رستهم آیین
هم نریمان و هم ابرسام است
شهریاری ز پهله درواز
رادمردی همال شهرام است
نام نیکش بگوی نام خدا
که لطیف است و نیک پدرام ست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر