۱۳۹۹ اسفند ۲, شنبه

خورشید اید از خراسان پیش تازد


خورشید وار از کوه سرزن تیغ برکش
بستان ز این گرسیوزان کین سیاوش
در جان این اهریمنان افروز اتش
تا گام گیرد بر ستیغ کوه آرش
نو کن دوباره یاد آفریدون و اشکش
آهنگرا برخیز و داد کاوه نو کن
بر بارگی بربند تنگ وپا گرو کن
هرا بر افکن هی به اسب تیزدو کن
این هرزگان را زیر تیغ خود درو کن
دزدان میهن را از این کاشانه هو کن

شمشیر برکش ای پسر آهنگ نو ساز
بر گردن این ناکسان سازی در آغاز
ز ایشان بر و بوم جهان را پاک پرداز
تا آید از ساز تو سرهاشان به پرواز 
میهن دگر ساز و دگر میهن درانداز

تا چند بهمن کین ستاند از فرامرز
کو اتش زرتشتیان پاک دین ورز
کو مرزبانی جان فشان مانند هامرز
تا از میان مردمان بستاند این مرز
تا انکه ایرج زادگان گردند هم ارز
از بلخ بامی شاه مردان پیش راند
تا داد ما از این ستمکاران ستاند
تا کی ستمگر از دل ما خون چکاند
پیداست درد خستگان را خسته داند
گرنه چه داند آنکه اشتر میچراند

زردشت گو از بلخ بامی سر فرازد
خورشید اید از خراسان پیش تازد
فرزند ایرج را نوایی نو نوازد
گرد اورد آزادگان دستی بیازد
تا اتش دین بهی را تازه سازد

آزاده را بر سر بنه تاج کیانی
 میهن نگارستان کن از ارژنگ مانی 
چرم پلنگان را به گنجی شایگانی
بر تیر سیصد رش ز سروی باستانی
درکش ز نو بر کش درفش کاویانی

این ماردوشان اژدهاکان زمینند
مردم فریبان تبه کاری گزینند
بهر سیه کاری چو دیوان در کمینند 
این هرزگان پستند و بالا می نشینند 
این ناجوانمردان کجا ؟ کی ؟ مرد دینند 

تا کی نشسته بو که کام دل برآید
تا کی ستمگر با ستمکاری بپاید
تا چند سیم و زر از این مردم رباید
بیچاره مردم تا به کی دندان بخاید
تا کی شکیبد دست بر دستش بساید

از باغ و بستان خیزد آوای هزاران
از کاشغر تا سوریه هرسو بهاران
دربند و ارزنگان و لاهور و چناران 
پختون و کرمانج و بلوچان شهریاران 
آزادگان پارسی دیلم سواران

مرغان نوا خوان زیر و بم بالا فرودان
هرسو به بانگ پهلوی گوید سرودان
از ما به دبگر پارسی گویان درودان
کشمیر و خوارزم و سمرقند و کبودان تفلیس و تبریز و فرارودان و رودان

از بلخ تا سیواس از شغنان به باکو
از اندخوی تا شوش و از دجله به آمو
از خیوه تا بصره ز اندیکان به ماکو
افغان بلوچ و دیلم وکرمانج و پهلو
سرهایتان سبز ای یلان پارسیگو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آریان پارسی

شتر نزد پارسیان

  شتری که اسفندیار را برای گرفتن رستم به زاولستان میبرد  بر سر راه زابلستان   خوابید و بر نخاست  و اسفندیار سرش برید به شبگیر هنگام بانگ خرو...